از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

زندگی - قطعه ادبی

اول دلم لک زده بود که ...

بتوانم دبیرستان را تمام کنم و به دانشگاه بروم.

بعد داشتم می‌مردم که دانشگاه را تمام کنم و سر کار بروم،

بعد دلم لک زده بود که ازدواج کنم و بچه‌دار شوم.

بعد همیشه منتظر بودم که بچه‌هایم بزرگ شوند و به مدرسه بروند و من

بتوانم دوباره مشغول کار شوم.

بعد آرزو داشتم که بازنشسته شوم

و حالا دارم می‌میرم که یک دفعه متوجه شدم

 

 

شاد بودن و احساس خوشبختی را به اگرهایمان مربوط نکنیم

 

 

و بیاد داشته باشیم زندگی یک سفر است

و هدف نیست.

 

کتاب لحظه‌های ناب زندگی

 

هیچ زمانی برای شاد بودن بهتر از زمان حال نیست..

زندگی کنیم و از تمام لحظاتش لذت ببریم.  

 

 

برگرفته از  

http://www.drzohrabi.ir/index.php?option=com_content&task=view&id=533&Itemid=145

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد