از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

نیایش

ای خدا، ای رازدار بندگان شرمگینت
ای توانایی که بر جان و جهان فرمانروایی
ای خدا، ای همنوای ناله پروردگانت
زین جهان تنها تو با سوز دل من آشنایی

اشک می غلتد به مژگانم ز شرم رو سیاهی
ای پناه بی پناهان، مو سپید رو سیاهم
بر در بخشایشت اشک پشیمانی فشانم
تا بشویم شاید از اشک پشیمانی گناهم


وای برمن، با جهانی شرمساری کی توانم
تا بدرگاهت برآرم نیمه شب دست نیازی؟
با چنین شرمندگیها، کی ز دست من برآید
تا بجویم چاره ای درد دلی از چاره سازی؟

ای بسا شب، خواب نوشین گرم می غلتد به چشمم
خواب می بینم چو مرغی بی پرم در آسمانها
پیکر آلوده ام را خواب شیرین می رباید
روح من در جستجویت می پرد تا بیکرانها

بر تن آلوده منگر، روح پاکم را نظر کن
دوست دارم تا کنم در پیشگاهت بندگیها
من به تو رو کرده ام ، بر آستانت سر نهادم
دوست دارم بندگی را با همه شرمندگیها

مهربانا با دلی بشکسته رو سوی تو کردم
رو کجا آرم اگر از درگهت گویی جوابم؟
بی کسم در سایه مهر تو می جویم پناهی
از کجا یابم خدایی گر به کویت ره نیابم

ای خدا! ای رازدار بنده گان شرمگینت
ای توانایی که بر جان و جهان فرمانروایی
ای خدا! ای همنوای ناله پروردگانت
زین جهان، تنها تو با سوز دل من آشنایی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد