از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

راه اژدها!

راه اژدها!

بروسلی در راه اژدها

نور، صدا، حرکت: به یادماندنى ها!

تماشاگران عام، عموماً در برخورد با «ژانر- شخصیت»، دنبال کسانى مى روند که اغلب اوقات در پیشگاه منتقدان، حتى ارزش نام آوردن هم ندارند! [لااقل تا اوایل دهه ?? که این طور بود گرچه بعد از آن اوضاع تا حدى عوض شد] از منظر خودم، این آدم ها به دو دسته تقسیم مى شوند: آنهایى که بازیگران موفقى با سبکى نامتعارف بودند و آنهایى که بازیگران ناموفقى با اضافات و حاشیه هاى جذاب بودند.

از گروه نخست، اولین و مشهورترین نام، «بروس لى» است. «بروس لى» به قول منتقدى غربى «خشم را بدل به ایدئولوژى کرد و توانست تمام عوامل فیلم هاى خود را تحت تأثیر بازى خود قرار دهد» او همچنین توانست سینماى جهان را به قبل و بعد از خود تقسیم کند و نشانه هایى ماندگار را به سینماى پس از خود ببخشد. هنگامى که «تارانتینو» لباس بروس لى را بر تن اوما تورمن کرد تا به تقدیس روزگار سپرى شده نشانه ها و رویکردهاى نوعى از یاد رفته [نوع سینماى ورزش هاى رزمى شرق] در «بیل را بکش!» بپردازد، منتقدان ستایشگر «قصه هاى عامه پسند» وى، برآشفتند اما واقعیت امر این بود که تارانتینوى دوربین به دست، همیشه چند قدم [از یک تا یک میلیون قدم!] از منتقدان قلم به دست جلوتر بوده. آیا «بروس لى» یک بازیگر توانا و در جست وجوى سبک بود بالشخصه به صحت این موضوع مشکوکم! تقریباً مطمئنم که او از بازیگرى همانقدر مى دانست که عروسک سازان هنگ کنگى از چگونگى پرواز آپولو ?? به ماه! سینماى هنگ کنگ نتوانست چیزى به او بیاموزد و بازى در دو فیلم ایتالیایى [راه اژدها] و امریکایى [اژدها وارد مى شود] چیزى به او نیاموخت حتى رفاقت با بازیگر درجه یکى مثل استیو مک کوئین هم کمک اش نکرد. او در فیلم هایش، فقط آدمى را به نمایش مى گذاشت که در نهایت خشم، به نحو ویرانگرى بى ترحم بود و در روزگارى که مردم جهان به دنبال مبارزى بى ترحم و بى شکست بودند توانست به مدد تمرکز قابل ستایش اش [که تقریباً دوربین و عوامل دیگر را از یاد مى برد] به سبکى نامتعارف در بازیگرى دست یابد؛ سبکى که محصول بازى یک نابازیگر خوش شانس بود.

«بروس لى» به قول منتقدى غربى «خشم را بدل به ایدئولوژى کرد و توانست تمام عوامل فیلم هاى خود را تحت تأثیر بازى خود قرار دهد» او همچنین توانست سینماى جهان را به قبل و بعد از خود تقسیم کند و نشانه هایى ماندگار را به سینماى پس از خود ببخشد.

او، خندیدن بلد نبود، گریه کردن بلد نبود. نمى توانست در بازى اش «رفاقت» را القا کند، نمى توانست عاشق باشد. او تنها مى توانست خشمگین باشد. به یاد ماندنى ترین آثارش، «خشم اژدها» و «اژدها وارد مى شود» است که هوشمندى کارگردانان این دو اثر، از لو رفتن ضعف هاى او جلوگیرى کرد. «راه اژدها» حتى به رغم سکانس به یادماندنى مبارزه او و شاگردش «چاک نوریس» [که خود بعدها به یکى از مشهورترین «ژانر- شخصیت»هاى دوران خود بدل شد] فیلمى است که بیشتر از یک بار نمى توان دیدش. «رئیس بزرگ» که در یک کلمه، فاجعه است مخصوصاً در چند سکانسى که بروس لى مى خواهد کمیک به نظر بیاید. «اژدها وارد مى شود» مهمترین فیلم اوست که نشانه هاى تولیدشده در آن، بعدها بخش قابل توجهى از سینماى هالیوود را به تسخیر خود درآورد. از همین گروه، مى توانم به «جکى چان» [به عنوان بازیگرى با توانایى هاى کمیک اعجاب برانگیز و همچنین استعداد نادرش در بازى گرفتن از اشیا و موقعیت ها] و «جت لى» [بازیگرى که تنها در فیلم بسیار تحسین شده «قهرمان» توانست استعدادهاى نهفته اش را نشان دهد و در باقى آثارش - حتى آثار امریکایى اش - ظهورش بر پرده نقره اى در قد و قواره یک بازیگر متوسط بود] اشاره کنم و همچنین به نابازیگرى، که اوایل کارش حتى نمى توانست درست جلوى دوربین راه برود اما بعدها در اواخر دهه هشتاد و اوایل دهه نود، به بازیگرى بدل شد که چند اثر به یادماندنى را از او شاهد بودیم [یادآورى کامل، ترمیناتور،? پاک کننده و.‎/‎/] یعنى آرنولد شوارتزنگر، سیلوستر استالونه در این میان، بیشتر با نقش هایش شناخته شد تا با نام خودش؛ نقش هایى مثل راکى و رمبو و گرچه متعلق به همین حوزه است اما در کنار بازیگرانى همچون راجرمور قرار مى گیرد که با نقش شان [در مورد «مور» با جیمزباند] شناخته مى شدند.

در گروه دوم، ما دو نام بسیار مشهور داریم: استیون سیگال و ژان کلود ون دم. گرچه بالشخصه معتقدم در ارزیابى نهایى، وضع «ون دم» از سیگال خیلى بهتر است اما حتى آثارى مثل «سرباز جهانى» هم نتوانست او را از حوزه بازیگران زیر متوسط به مکانى بالاتر بکشاند. وضعیت سیگال از این هم بدتر است. سیگال با بازى در فیلم هایى که پیراهن ژانرهاى مختلف را برتن داشتند احتمالاً با داشتن فیلمنامه نویسانى حتى دسته سوم، مى توانست وضعیت خیلى بهترى در جدول قضاوت تاریخى داشته باشد اما او در نهایت به دلیل بازى هاى بسیار ضعیف و کارگردانى [به شکل شگفت انگیز] ناامیدکننده آثارش، بزودى مخاطبانش را از دست داد و اکنون سى دى فیلم هاى «استیون سیگال» حتى در بازار قاچاق کشورهایى مثل سنگاپور نیز خریدار چندانى ندارد؛ و نسل جدید، احتمالاً خنده اش مى گیرد که روزگارى براى دیدن فیلم هاى او، در سینماهاى درجه دو لندن، نیویورک و پاریس، صف هاى بلندى تشکیل مى شد و سود فیلم هاى او، از آثار شاخص و پرفروش آن روزگار در سینماهاى درجه یک هم بیشتر بود.

منبع : ایران

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد