از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

پاسخ - شعری از فروغ فرخ زاد

پاسخ 

 

بر روی ما نگاه خدا خنده میزند

هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم 


زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش

پنهان زدیدگان خدا می نخورده ایم 

 

پیشانی ار زداغ گناهی سیه شود 

 

بهتر زداغ مهر نماز از سر ریا

نام خدا نبردن از آن به که زیر لب

بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا

ما را چه غم که شبی شیخ در میان جمع

بر رویمان ببست به شادی در بهشت

او میگشاید ، او که به لطف و صفای خویش

گوئی که خاک طینت ما را زغم سرشت

طوفان طعنه خندهء ما را زلب نشست

کوهیم و در میانهء دریا نشسته ایم

چون سینه جای گوهر یکتای راستیست

زین رو به موج حادثه تنها نشسته ایم

مائیم ، ما که طعنه زاهد شنیده ایم

مائیم، ماکه جامهء تقوا دریده ایم

زیرا درون جامه بیز پیکر فریب

زین هادیان راه حقیقت ندیده ایم

آن آتشی که در دل ما شعله میکشید

گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود

دیگر بما که سوخته ایم از شرار عشق

نام گناهکارهء رسوا نداده بود

بگذار تا بطعنه بگویند مردمان

در گوش هم حکایت عشق مدام ما

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد