از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

مناجات خواجه عبدالله انصاری

پرده عفو بر من گستران
خداوندا گناه من زیر حلم تو پنهان است، تو پرده عفو بر من گستران و مرا ببخش.

الهی به قدر تو نادانم، سزای تو را ناتوانم، به بیچارگی خود سرگردانم و روز به روز در زیانم، چون منی چون بود؟ چنانم و از نگریستن در تاریکی به فغانم که خود هست مان را بر هیچ دانم و چشم بر روزی دارم که تو مانی و من نمانم. چون من کیست؟ اگر آن روز ببینم به جان فدای آنم.

الهی در دل دوستانت نور عنایت پیداست و جانها در آرزوی وصالت حیران و شیداست. چون تو مولا که راست؟ چون تو دوست کجاست؟ هر چه دادی نشان است و آیین فرد است، آنچه یافتیم پیغام است. نشانت بی قراری دل وغارت جان است و خلعت وصال در مشاهده جمال.

روزی که سر از پرده برون خواهی کرد       دانم که زمانه را زبون خواهی کرد
گر زیب و جمال از این فزون خواهی کرد   یارب چه جگرهاست که خون خواهی کرد

الهی دوستدار از زبان خاموش است ولی حالش همه زبان است و اگر جان در سر دوستی کرد شاید، که دوست را به جای جان است، غرق شده آب نبیند که گرفتار آن است. به روز چراغ نیفروزند که روز خود چراغ جهان است.

الهی بود من بر من تاوان است، تو یک بار بود بر من تابان. مصیبت من بر من گران است، تو آب خود بر من باران.

الهی چون با خود نگرم و کردار خود بینم گویم از من زارتر کیست؟ و چون با تو نگرم و خود را در بندگی تو بینم گویم از من بزرگوارتر کیست؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد