از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

نه طاقت به سر بردن و نه جای گریز است - مناجات خواجه عبداله

نه طاقت به سر بردن و نه جای گریز است
الهی کدام زبان به ستایش تو رسد؟ کدام خرد صفت تو را برتابد؟ کدام شکر با نیکویی تو برابر آید؟ کدام بنده به گذاران عبادت تو رسد؟

الهی دانی که من به خود به این ورزم و نه به کفایت خود شمع هدایت افروزم. از من چه آید؟ و از کردار من چه گشاید. طاعت من به توفیق تو، خدمت به هدایت تو، توبه من بر عایت تو، شکر من به انعام تو، ذکر من به الهام تو. همه تویی من کیم، اگر فضل تو نباشد من چه ام.

هر که او را دلی و جانی بود                 شد به میدان عاشقی گویش
کشته گشتند عاشقان و هنوز                 نشنیده است هیچ کس بویش
رحلت عاشقان زهر سویی                  هست از قصد دل مگر سویش

خدایا از ما هر که را بینی معیوب بینی، هر کردار بینی همه با تقصیر بینی، با این همه باران رحمت تو باز ایستد و جز گل کرم نروید، چون با دشمن با چنان پس با دوستان چه اندازه.

الهی این سوز امروز ما درآمیز است، نه طاقت به سر بردن و نه جای گریز است، این چه تیغ است که چنین تیز است، نه جای آرام و نه روی پرهیز است؟

الهی هر کس بر چیزی است و من ندانم برچه ام، بیمم آن است که کی دانسته شود که من کیم؟

الهی این تن کان حسرت است و دل من مایه درد و محنت، می نیارم گفت کاین هره چرا بهره من، نه دست رسد مرا بر کان چاره من. 

 

مناجات خواجه عبداله انصاری

نظرات 1 + ارسال نظر
حمید پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:16 ب.ظ

خیلی زیباست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد