از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

شب آشیان شبزده

شب آشیان شبزده چکاوک شکسته پر

رسیده ام به نا کجا مرا به خانه ام ببر

کسی به یاد عشق نیست کسی به فکر ما شدن

از آن تبار خود شکن تو مانده ای و بغض من

از این چراغ مردگی از این بر آب سوختن

از این پرنده کشتن و از این قفس فروختن

چگونه گریه سر کنم که یار غمگسار نیست

مرا به خانه ام ببر که شهر ، شهر یار نیست

مرا به خانه ام ببر ستاره دلنواز نیست

سکوت نعره می زند که شب ترانه ساز نیست

مرا به خانه ام ببر که عشق در میانه نیست

مرا به خانه ام ببر اگرچه خانه ، خانه نیست

از این چراغ مردگی از این بر آب سوختن

از این پرنده کشتن و از این قفس فروختن

چگونه گریه سر کنم که یار غمگسار نیست  

 

 

شاعر : ؟

  

نظرات 1 + ارسال نظر
علی پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 02:31 ب.ظ http://sahargaheomid.blogsky.com

این شعر هم خیلی زیبا بود. از نظر محبت آمیزت بسیار ممنونم. خیلی لطف داری.

سپاس علی اقا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد