از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

چگونه با بچه‏ها درباره خدا صحبت کنیم؟

دغدغه بسیارى از والدین این است که آیا مى‏توانند با فرزندانشان درباره موضوع پیچیده‏اى چون خدا صحبت کنند؟ 

 

 آیا بچه‏ها را مى‏توان با مفاهیمى چون خدا، پیامبر، جهان آخرت، آفرینش و هستى، تکلیف، عبادت و مانند آن آشنا کرد و درباره آنها بحث کرد؟
حرف زدن درباره خدا از این جهت حائز اهمیت است که مى‏تواند بهترین راه برآوردن مهم‏ترین نیازهاى کودکان باشد، زیرا کودکان بیش از بزرگسالان خود و اطرافیانشان را نیازمند به تکیه‏گاه قوى و مهربانى مى‏بینند که قادر است همه آرزوهاى آنها را برآورده سازد. فایده دیگر صحبت کردن درباره خدا از این جهت است که همه چیز را در دنیا توضیح مى‏دهد: زیبایى طبیعت، تولد نوزاد یا مرگ یک دوست، که با این توضیح (مرتبط کردن رویدادهاى طبیعى به خدا) نوعى احساس شگفتى نیز همراه است، زیرا روح کودک به دنبال عجایب و اسرار مى‏گردد و زمانى که براى پرسش‏هاى کلیدى خود پاسخى منطقى مى‏یابد، احساس آرامش مى‏کند. وقتى کودک حوادث تلخ و شیرینى از این قبیل را با خدا مرتبط بداند، هم در شناخت خود نسبت به خدا عمیق‏تر مى‏شود و هم روح او که به دنبال عجایب و اسرار است، ارضاء مى‏شود. همچنین حرف زدن درباره خدا، به کودک احساس امنیت مى‏دهد، زیرا خدا جاودانى و مافوق همه تغییرات است و در دنیایى که همه چیز آن زودگذر است، اعتقاد به خدا مى‏تواند بهترین حامى و راهنماى اخلاقى کودک باشد.

و بالاخره،

توجه به خدا و احساس نیاز به او، مایه آرامش روح و روان کودک مى‏شود، زیرا این احساس در فطرت و نهاد انسان از کودکى قرار داده شده و طبق فرمایش پیامبر اسلام، کودک مادامى که اطرافیانش او را از پرستش خدا باز نداشته‏اند، داراى فطرت خداپرستى و ایمان است.

متأسفانه با وجودى که خداشناسى براى کودکان و فرزندان یک ضرورت مهم و نقطه عطفى در زندگى آنان است، والدین از این موضوع غافلند و به ضرورت آن توجه کافى ندارند. آنان انرژى کودکان را صرف انواع آموزش‏ها و کلاس‏ها از قبیل کلاس زبان، موسیقى، کامپیوتر و... مى‏کنند، اما از درس ایمان غافلند. در حالى که زندگى کودک در سایه ایمان مفهوم پیدا مى‏کند. گمان والدین این است که آموزش خدا و اعتقادات دینى، براى کودک ضرورتى ندارد و این کار وظیفه آنان نیست و کودکان خود باید با وسعت دادن به معلومات و گزاره‏هاى ذهنى، به سطحى از معرفت و دانش برسند که ضرورت اعتقاد به خدا را درک کنند و این در زمانى است که آنان به سن جوانى مى‏رسند، غافل از اینکه کودکان توان درک این مفاهیم را دارند و در این شرایط اگر با آنها درباره خدا به طور صحیح و منطقى صحبت نشود، سعى مى‏کنند اعتقاد به خدا را در اعمال و رفتارهاى والدین بیابند، زیرا آنچه والدین بدان عمل مى‏کنند، بیش از آنچه مى‏گویند روى ذهن کودک تأثیر مى‏گذارد، یعنى کودک زمانى بیشتر با خدا آشنا مى‏شود که اعتقادات مذهبى را به طور عملى در زندگى والدین ببیند. حال اگر عمل والدین مطابقت چندانى با دین نداشته باشد، کودک درک صحیحى از دین پیدا نمى‏کند. اینجاست که ضرورت آموزش صحیح دین به کودکان، بیشتر روشن مى‏شود.
براى این‏که کودکان درک صحیحى از خدا داشته باشند، لازم است به آن‏ها اجازه دهید آزادانه درباره خدا گفتگو کنند؛ زیرا بهترین راه ارتقاى معنویت در کودکان، راحت و آشکار حرف زدن از خداست. اصل علمى‏اى که اکثر روان‏شناسان آن را تأیید مى‏کنند، این است که بگذارید بچه‏ها خود گفتگو را هدایت کنند و عقایدشان را بگویند و بعد با سؤال کردن از نظرات شما، موضوع را پى‏گیرى کنند.
اگر پیش فرضى درباره رشد، درک و برداشت کودک از خدا، در هر مرحله سنى او داشته باشیم، با اطمینان بیشترى مى‏توانیم به او کمک کنیم. در این‏جا به مراحل رشد روانى کودک و این که در هر مقطع چگونه باید با او درباره خدا حرف بزنیم، اشاره مى‏کنیم:

1 تا 3 سالگى:
یادمان باشد که بذر ایمان از همان سال‏هاى اولیه زندگى کاشته مى‏شود. بنابراین خداشناسى در این سن اهمیت زیادى دارد. کودکان نوپا مى‏توانند کلماتى را که از مفاهیم مقدس برخوردارند یاد بگیرند. در ابتدا، آموزش باید از کلماتى مانند: قرآن، خدا، پیامبر و امام آغاز شود. اگر بچه‏ها به سادگى با این کلمات مأنوس نشوند، بعدها پایه‏اى براى آموزش مفاهیم بزرگ نخواهند داشت. همچنین باید اعتقاد به عشق و محبت را در آن‏ها تقویت کنید؛ این مهم‏ترین چیزى است که خدا را به کودکان خردسال مى‏فهماند. به آن‏ها بگویید که خداوند دوستشان دارد و همواره از بچه‏ها مراقبت مى‏کند. نکته دیگر این که کودک به این جهت که یکى از وابسته‏ترین موجودات دنیاست، در تأمین نیازهاى خویش، به والدین وابستگى کامل دارد. اگر کودک از این جهت مشکلى نداشته باشد و والدین در محبت و توجه به او از چیزى فروگذار نکنند، از اعتماد به آن‏ها، اعتماد و توکل به خدا را نیز مى‏آموزد.

3 تا 5 سالگى:
در این مرحله این سؤال غلط است که: «چه‏طور کودک را وادار کنم به خدا اعتقاد پیدا کند؟» ، چه اینکه این اعتقاد درونى به صورت اجمال، در فطرت و آفرینش او وجود دارد. پرسش صحیح این است که: «چطور به او نشان دهم که خدا در زندگى‏اش حضور دارد؟» زمانى که بچه‏ها در برابر شگفتى‏هاى اطرافشان حیرت زده مى‏شوند، از چیزى ناراحتند یا شادى ناگهانى را تجربه مى‏کنند، زمینه فکرى‏شان براى این مسئله آماده است و شما مى‏توانید حضور خدا را با حرف زدن در این باره، به آن‏ها نشان دهید. مثلاً وقتى کودک 5 ساله شما از مرگ پدر بزرگش غمگین و تعجب زده است، از شما مى‏پرسد: پدر بزرگ پس از مرگ چه مى‏کند؟ آیا او در بهشت است؟ او در واقع به اطمینان خاطر نیاز دارد. در پاسخ به او بگویید: تو چه فکر مى‏کنى؟ او احتمالاً در پاسخ مى‏گوید: پدر بزرگ الآن در بهشت در کنار فرشتگان است. شما در این هنگام نظر او را تأیید کنید. همچنین وقتى کودک در تولد فرزند جدید اظهار خوشحالى یا شگفتى مى‏کند، به آسانى مى‏توانید خدا را به او نشان دهید. یا هنگام خوردن غذا، براى او توضیح دهید که این غذاها از جانب خداوند است، و ما باید از او سپاسگزارى کنیم. آنگاه همگام با کودکتان، مراسم شکرگزارى را به جاى آورید.
در فاصله سنى 3 تا 5 سال، کودکان خدا را غالبا موجودى چون یک رهبر روحانى مى‏دانند. چنین برداشتى به این پرسش‏ها مى‏انجامد: «آیا خدا مى‏خوابد؟ خدا کجا زندگى مى‏کند؟ غذاى او چیست؟» براى فیصله دادن این موضوع و ارضاى حس کنجکاوى و تخیل کودک، جوابى صادقانه به او بدهید، مثلاً بگویید: «نمى‏دانم.» به یاد داشته باشید، کودک در سنى نیست که بتواند چیزى بیش از این پاسخ اجمالى، درک کند. اما اگر در پاسخ به او بگویید: خدا چیزى نمى‏خورد و جا و مکانى ندارد، نه تنها قانع نمى‏شود بلکه دچار سردرگمى بیشترى مى‏شود.
بعد شما از او سؤالاتى بکنید که نسبت به گفتگو علاقه‏مند شود. به خاطر داشته باشید، همیشه سؤالات او را جدى بگیرید و هرگز مورد تمسخر قرار ندهید. بچه‏ها نمى‏توانند منتقدانه فکر کنند و صحبت‏هاى شما را مورد ارزیابى قرار دهند. بنابراین وقتى با کودک پیش دبستانى درباره خدا حرف مى‏زنید، کارشناس شمایید؛ دقت کنید حرفى نزنید که بعدها پشیمان شوید. مثلاً اگر به او بگویید: «هر وقت بدرفتارى کنى، خدا عصبانى مى‏شود.» او خدا را در تخیل خود پدر عصبانى مجسم مى‏کند که آماده است او را براى هر اشتباهى تنبیه کند.

6 تا 10 سالگى
کودکانى که تازه به مدرسه مى‏روند، براى محک زدن نظریه‏هاى دیگر، شروع به پرسش‏هاى منطقى درباره خدا مى‏کنند. «آیا خدا باعث مرگ مى‏شود؟ آیا هر کارى انجام بدهم، خدا مى‏فهمد؟» مهم آن است که والدین ضمن پاسخ دادن به این سؤالات، به کودک کمک کنند به خدا اعتقاد صحیحى پیدا کند. گاهى حوادث طبیعى مورد سؤال کودک قرار مى‏گیرد، مانند: زلزله، طوفان، بیمارى، مرگ، نقص عضو و از این قبیل. اگر کودک بپرسد: «چرا این شخص نابیناست؟» یا از علت مرگ کسى بپرسد، والدین باید مواظب باشند این امور را مستقیما منتسب به خدا نکنند؛ زیرا کودک از خدا مفهوم ترسناکى در ذهن خود ترسیم مى‏کند که افراد را کور یا فلج یا مریض مى‏کند و حتى آن‏ها را مى‏کشد. در این گونه موارد، بهتر است پاسخ علمى به سؤالات داده شود و به علت‏هاى طبیعى آن‏ها اشاره شود.

راه دیگر براى برقرارى ارتباط شخصى بین بچه‏هاى دبستانى و خدا، خواندن داستان‏هاى مذهبى براى آن‏هاست. آن‏ها مى‏توانند اساس این داستان‏ها را در زندگى روزمره خود به کار گیرند؛ خصوصا اگر آن‏ها را به گفتگو و طرح سؤال ترغیب کنید. داستان‏هاى مذهبى را طورى انتخاب کنید که به کودکان نشان دهد که خدا در تمام طول زندگى با آن‏هاست.

دوران پیش از نوجوانى:
نوجوانان کم سن و سال، هنگام گذر از دوران کودکى، دچار تغییرات شگرف جسمى و روانى مى‏شوند و به سمت آزادى بیشتر حرکت مى‏کنند. وقتى آن‏ها وجود خدا را درک مى‏کنند، او را منشاء نظم در جهان مى‏بینند. به علاوه، آن‏ها مى‏خواهند ارتباط خدا را نه تنها با خوبى‏ها، بلکه با بى‏عدالتى و رنج نیز درک کنند. پس باید به آن‏ها گفت: «خداوند براى ما مصیبت نمى‏فرستد، بلکه به ما قدرت مى‏دهد بر آن غلبه کنیم. خدا میل کمک به دیگران را در وجود ما به ودیعه گذاشته است».
توضیحات شما هر چه باشد، آن‏ها منتظرند تا ببینند آیا خودتان واقعا به آنچه مى‏گویید، معتقدید یا نه. پس بگذارید بچه‏ها بدون هیچ ریاکارى شاهد احساس واقعى شما باشند و حتما درباره تلاش‏هاى خودتان براى دستیابى به ایمان محکم با آن‏ها حرف بزنید.
نوجوانى:
در این سال‏ها، نوجوانان به آنچه اطرافیان در طول زندگى درباره خدا گفته‏اند، فکر مى‏کنند. گاهى نیز نسبت به تعالیم مذهبى تردید دارند یا اعتراض مى‏کنند. در چنین حالتى، والدین باید از سخنرانى اجتناب کنند و یادشان باشد که تردید مقدمه ایمان است و پرسیدن و اعتراض کردن همواره مفید است. باید با نوجوانان طورى درباره خدا حرف زد که با مشکلاتشان مرتبط باشد. وقتى نوجوانان احساس بى‏ارزشى یا ناامنى مى‏کنند، این پیام را به آن‏ها بدهید که هر انسانى نزد خدا ارزش بسیار دارد. به عبارت دیگر، خداوند همان قدر که یک دختر زیبا و ثروتمند را دوست دارد، یک دختر نازیبا و فقیر را هم دوست دارد. زمانى که نوجوانان با فشار مداوم هم سن و سال‏هاى خود به انجام کارهایى چون استفاده از مواد مخدر، ارتباط با جنس مخالف، دزدى و سایر اعمال خلاف مواجه مى‏شوند، شما مى‏توانید از خدا به عنوان معیارى مطلق براى سنجش اعمال انسان‏ها حرف بزنید: «خداوند بر کارهاى درست و غلط ما نظارت دارد و به همان اندازه به ما پاداش یا جزا مى‏دهد».
شما مى‏توانید نوجوان را آگاه کنید که باید در برابر این فشارها بایستد و بر احساسات خود غلبه کند و تصمیمات اخلاقى درست بگیرد.
نتیجه‏گیرى:
یاد دادن خداپرستى به بچه‏ها، مثل یاد دادن دوچرخه سوارى است. شما ابتدا دوچرخه را راه مى‏اندازید، بعد وقتى بچه مى‏خواهد پا بزند، او را روى دوچرخه نگه مى‏دارید. در نهایت خود اوست که باید دوچرخه سوارى کند. بهترین کار شما این است که از سنین پایین شروع کنید. اعتقادات خود را براى او بگویید، برایش مثال بیاورید و ایمانتان را در اختیار نیاز کودک به شناخت و درک خدا قرار دهید. به این ترتیب، نیروى معنوى و اخلاقى قدرتمندى به آن‏ها مى‏دهید که یک عمر دوام خواهد آورد.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد