از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

همه هست آرزویم

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویى

چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویى؟!


به کسى جمال خود را ننموده یىّ و بینم

همه جا به هر زبانى، بود از تو گفتگویى!


غم و درد و رنج و محنت، همه مستعدّ قتلم

تو ببُر سر از تن من ببَر از میانه، گویى!


به ره تو بس که نالم، ز غم تو بس که مویَم

شده ام ز ناله، نالى شده ام ز مویه، مویى



همه خوشدل این که مطرب بزند به تار، چنگى

من از آن خوشم که چنگى بزنم به تار مویى!


چه شود که راه یابد سوى آب، تشنه کامى؟

چه شود که کام جوید ز لب تو، کامجویى؟


شود این که از ترحّم، دمى اى سحاب رحمت!

منِ خشکْ لب هم آخر ز تو تر کنم گلویى؟!


بشکست اگر دل من، به فداى چشم مستت!

سر خمِّ مى سلامت، شکند اگر سبویى


همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا

تو قدم به چشم من نه، بنشین کنار جویى!


نه به باغ ره دهندم، که گلى به کام بویَم

نه دِماغ این که از گل شنوم به کام، بویى


ز چه شیخ پاکدامن، سوى مسجدم بخواند؟!

رخ شیخ و سجده گاهى، سرِ ما و خاک کویى


بنموده تیره روزم، ستم سیاه چشمى!

بنموده موسپیدم، صنم سپیدرویى!


نظرى به سوى «رضوانى» دردمند مسکین

که به جز درت، امیدش نبود به هیچ سویى

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد