از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

برای تو

****** بــرای تــو ******

آتـشـی افـتـاده بــود در جـان مـن
مـن ز دل رنـجـور و دل از جـان مـن

...
تازه دانـستـم که دل دادن خـطـاست
مهر خوش گویان نمی باید که خواست

گر که صیدی دل به صیادی ببست
از کـمنــد دام صـیــادش نـــرسـت

این کـبـوتـر،دل به بامی بسته بود
گرچه که بال و پـرش بشکسته بود

با پــری بـشکستـه آمـد سوی یـار
غـافــل از تــدبــیــر تــلـخ روزگــار

این چنین است طالع های غمگسار
دست شاهـیـن زمـان گـردی شکار

ایـن نـبــاشـد قـصـهء پـایـان کـار
هر شکـارچی عـاقبت گـردد شکار

گر که شمع باشی بسوزانی پری
خـود بسوزی در شب تـیـره تـری

دل مــسـوزان تـا نـسـوزانـنـد دلــت
کـن مـحـبـت تـا شـود روشن دلــت

پرستش مددی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد