از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

دوستت دارم پریشان

 

دوستت دارم پریشان‌، شانـه می‌خواهی چه کار؟

  دام بگذاری اسیــرم‌، دانـــه می‌خواهی چه کار؟

تــا ابد دور تــــو می‌گــــردم‌، بسوزان عشــق کــن‌

ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟

مُردم از بس شهــر را گشتـــم یکی عاقل نبود

راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟

مثل من آواره شــــــــو از چـــــاردیــــــواری درآ!

در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟

خُرد کن آیینه را در شعــــــر من خــــود را ببین

شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟

شـرم را بگـــذار و یک آغــــــوش در من گریــــه کن‌

گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟ 

 

مهدی فرجی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد