از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

تو مرغ عشقی

تو مرغ عشقی و در جانم آشیانه گرفتی

هزار گلشن دل را به یک بهانه گرفتی

مرا دلیست که هرگز به دلبری نسپردم

در این خرابه ندانم چگونه خانه گرفتی

من آن کبوتر پروازی ام که رام نبودم

مرا به دام کشیدی به آب و دانه گرفتی

به برق خشم براندی به ناز چشم بخواندی

ببین کبوتر دل را چه دلبرانه گرفتی

جوانه ها به دلم از نسیم عشق تو سر زد

شدی چو اتش و در نطفه ای جوانه گرفتی

بهای ناز تو جان بود اگر دریغ نکردم

در این معامله هم بارها بهانه گرفتی

چگونه نام وفا می بری که از ره یاری

به یاد من ننشستی سراغ من نگرفتی

هزار مرغ غزلخوان به نام عشق تو پر زد

میان ان همه بال مرا نشانه گرفتی

چو بلبلان بهاری ترانه خوان تو بودم

به صد بهانه ز من لذت ترانه گرفتی

بیا بیا که پس از شِکوِه ها هنوز هم ای یار

تو مرغ عشقی و در جانم آشیانه گرفتی

مهدی سهیلی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد