از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

عشق

عشق که گویا هوسی هست و نیست..!

کنج دلم یادِ کسی هست و نیست...!

شعلهِ پرواز بسی هست و نیست...!

"چشم به قفل قفسی هست و نیست...

مژده فریاد رسی هست و نیست...! "

 

آمده بودم که کنم بندگی...

در سر من دولت سازندگی...

عشق بیاید...من و پایندگی...

"می رسد و میگذرد زندگی...

آه که هر دم نفسی هست و نیست...! "

 

در سر من فکر تو و درد عشق...

باغچه و باد و من و گرد عشق...

مسجد و منبر همه بر پند عشق...

"حسرت آزادیم از بند عشق...

اول و آخر هوسی هست و نیست...! "

 

بر در این خانه قفس می کشم...

داد من از دست هوس می کشم...

بر سر تابوت جرس می کشم...

"مرده ام و باز نفس می کشم...

بی تو در این خانه کسی هست و نیست...! "

 

آدمِ احساس دلم خسته است...

پنجره ام رو به تو وابسته است...

هر که مرا دید ز من رسته است...

"کیست که چون من به تو دل بسته است...

مثل من ای دوست بسی هست و نیست...!"

  

" نیما درویش "

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد