از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

دوست دارمت

پاییز آمده ست که خود را ببارمت!

 

پاییز: نام ِ دیگر ِ «من دوست دارمت» 

 

بر باد می دهم همه ی بود ِ خویش را 

 

یعنی تو را به دست خودت می سپارمت! 

 

باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو... 

 

وقتی که در میان خودم می فشارمت 

 

پایان تو رسیده گل ِ کاغذی ِ من 

 

حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت 

 

اصرار می کنی که مرا زودتر بگو 

 

گاهی چنان سریع که جا می گذارمت! 

 

پاییز من، عزیز ِ غم انگیز ِ برگریز! 

 

یک روز می رسم... و تو را می بهارمت!!!  

نظرات 1 + ارسال نظر
مینا سه‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1392 ساعت 05:23 ب.ظ http://taraze-roozaane.blogsky.com/

سلاام...
فکر کنم الان زمستانه!!!!!!!!!!...
شاد و سلاامت باشین...

سلام
درسته اما شعر اینقد زیبا بود چشم تنگ دنیا دوستم نگذاشت از
آن بگذرم و نیز نمی توانستم تا پاییز سال آینده صبر کنم .
آری اینچنین است
شما هم شاد باشید و سلامت و سرفراز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد