از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

حضرت عشق

حسّ و حال همه ی ثانیـه ها ریخت به هم

شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم 

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید 

آمدیّ و همـه ی فرضیه ها ریخت به هم! 

روح غمگینِ تـــو در کالبدم جا خوش کرد 

سرفه کردی و نظام ریه ها ریخت به هم 

در کنـــار تــــو قدم مــــی زدم و دور و بـــرم 

چشم ها پُر خون شد، قرنیه ها ریخت به هم 

روضه خوان خواست که از غصه ی ما یاد کند 

سینه ها پــاره شد و مرثیه ها ریخت بــه هم 

پای عشق تـــو برادر کُشــی افتاد به راه 

شهر از وحشت نرخ دیه ها ریخت به هم 

بُغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند 

دلمان تنگ شد وُ قافیــه ها ریخت به هم

.

من که هرگز به تو نارو نزدم حضرتِ عشق! 

پس چرا زندگیِ ساده ی ما ریخت به هم؟ 

 

 

امید صباغ نو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد