از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

ایل و تبار


شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم

ابر دلتنگم  اگر زار نبارم چه  کنم

 

نیست ازهیچ طرف راه برون شد زشبم

زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم

 

از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند

سخت دلبسته ی این ایل وتبارم چه کنم

 

من کزین فاصله غارت شده ی چشم توام

چون به دیدارتو افتد سرو کارم چه کنم

 

یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است

میله های قفسم را نشمارم چه کنم ؟!

 

 

حسن حسینی (مسیحا)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد