لب شیرین تو تلخ است ، مگر می زدهای
گو که با کی زدهای باده ، بگو کِی زدهای
سردی جان من از آتش یاقوت تو سوخت
فرودینی تو که صد شعله بر این دی زدهای
آه از آن خال به زیر لب گرمت که از آن
طعنه بر شوکت و بر گنج جم و کی زدهای
حاجتی نیست به مطرب که توازحسن کلام
شعله بر عود و شرر بر جگر نی زدهای
شدهام می زده از میکده ی لعل خوش ات
تو که خود میکدهای گو به کجا می زدهای
هی بگوئی که نیم مست وبه هربوسه ی تو
گویمت دور زچشمان «وفا» ،هیی! زدهای!
اسماعیل یغمائی ( وفا )