از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

مثل اسطوره های تاریخــــی از اساطیر ناب لبریــــزی

مثل اسطوره های تاریخــــی از اساطیر ناب لبریــــزی

گاه مانند «لیلی مجنون»٬ گاه «شیرین خسرو پرویزی»

گاه با هر ترانـــه می رقصی٬ دخترانه٬ زنانــــه می رقصی

در خیابان و خانه می رقصی شرم را توی کوچه می ریزی

[ ]

تا نسیمش کمی تکان بدهد رنگ شب را به آسمان بدهد

بویـــی از «جوی مولیان» بدهد عطر آن گیسوان شبدیزی

سینه ها رستگاه آهوها ٬ شانه هـا آبشــاری از موها

چشم ها٬مژه ها و ابروها٬ همه را با هوس می آمیزی

ابرویت را کمـــان می اندازی گیسویت را کمند می گیری

مژه ات را به تیر می کشی ای:«دختری با سپاه چنگیزی»

بوسه هایت شراب شیرازی مست لبهـــات دفتـــر «حافظ»

چشمهایت دو جلد غرق جنون مثل دیوان «شمس تبریزی»

همه ی کائنــات را بانــــو کرده مجذوب خـــویش چشمانت

دیگر از من چه جای پروایی؟ دیگر از من چه چشم پرهیزی؟ 

 

حمید چشم آور

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد