از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

یقین که مست کند یک جهان زبوی تن تو

یقین که مست کند یک جهان زبوی تن تو

اگر کـــه باز شود دکمه هــــای پیـرهن تو

نه مستی است که پیراهنت ز تن بتراود

خدا شـراب خـودش را نشانده در بدن تو

پراز شکوفه و گل می شود تمام غزل هام

اگر کـــــه وام بگیرم بــــه بوسه از دهن تو

گرفته کشتی شوق تنم به وسوسه پهلو _

_کنــــار ســــاحل زیبـــــای بنـــــدر بدن تو

[ ] [ ]

من از میان همه خویش را برای تـــو خواندم

گزیدم از همه « من » را فقط برای «منِ» تو

تو کـــی برای دل من یگانه می شوی ای عشق؟

چقدر مانده به آن لحظه های «من» شدن «تو»؟

خوشا من و تو وشعرو شب و شراب و صدای _

نفس نفس زدن من، نفس نفس زدن تــــو 

 

حمید چشم آور

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد