یقین که مست کند یک جهان زبوی تن تو
اگر کـــه باز شود دکمه هــــای پیـرهن تو
نه مستی است که پیراهنت ز تن بتراود
خدا شـراب خـودش را نشانده در بدن تو
پراز شکوفه و گل می شود تمام غزل هام
اگر کـــــه وام بگیرم بــــه بوسه از دهن تو
گرفته کشتی شوق تنم به وسوسه پهلو _
_کنــــار ســــاحل زیبـــــای بنـــــدر بدن تو
[ ] [ ]
من از میان همه خویش را برای تـــو خواندم
گزیدم از همه « من » را فقط برای «منِ» تو
تو کـــی برای دل من یگانه می شوی ای عشق؟
چقدر مانده به آن لحظه های «من» شدن «تو»؟
خوشا من و تو وشعرو شب و شراب و صدای _
نفس نفس زدن من، نفس نفس زدن تــــو
حمید چشم آور