از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از این مسیر دو فرسنگ مانده تا مویت

از این مسیر دو فرسنگ مانده تا مویت

هـــزار و چند قــدم بیشتر بــــه ابرویت

دلِ من است که پوشیده چکمه باد و

وزیده است به سوی شلالِ گیسویت

دل من است دلِ بـــی‌پنـــاه و غمگینـــی

که سر به زیر و پشیمان نشسته پهلویت

اگرچه هیچ یک از تپه‌های این اطراف

نمانده بی‌‌ که گذر کرده باشد آهویت

لبت تمامـــی خــاورمیانـــــــه را امــــروز

گشوده است به تحسین ِ خال هندویت

بدونِ این کـــه تلاشی کنی ، توجــــهِ ماه

به چشم هم زدنی جلب می شود سویت

همین که از پس ِ یک جفت قله یک خورشید

همین کــه بـــر تن یک کـــــوه پایه سوسویت

همین که دستِ کسی ـ بی‌دلیل ـ چادری از

ستـــاره را وســـطِ دشت مـی‌کشد رویت

کجاست ماهِ هلالی که سرنوشت مرا

نظاره می‌کند از چشــم‌های ترسویت؟ 

 

 

صالح دروند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد