از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

و اسماعیل می دانست آن چاقــو نمی برد

و اسماعیل می دانست آن چاقــو نمی برد

که صیادی که من دیدم دل از آهو نمی برد

کدامین بارگاه است این کدامین خانقاه است این

که در اینجـــا نفس از گفتن یــــا هــــو نمی برد

دلا دیوانگی کم نیست، شاید عشق کم باشد

اگر زنجیـــــرها را زور این بازو نمــی برد

چـــرا ناراحتی ای دوست از دست رفیقـــانت

که خنجرعادتش این است رو در رونمی برد

زلیخـــــا را بگو نارنــــج هایش را نگه دارد

که دیگر نوبت عشق است و تیغ او نمی برد 

 

مهدی جهانداری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد