از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

وقتی دریچه های غزل باز می شود

وقتی دریچه های غزل باز می شود

شب با خیال چشم تو آغاز می شود

آتش زبانه می زند از جان واژه ها

یاد تو در دلــــم پر پرواز می شود

حس می کنم رها شده ام در تن بهــــــــار

وقتی که دکمه دکمه پیرهنت باز می شود

دریا خلاصه ایست از آبی چشم تو

پلکی بزن بخند که اعجاز می شود

می آیی و حضور تو یعنی تمام عشق

می رقصی و حریر تنت ناز می شود

دستم نمی رسد به تــو تا بـــاورم کنی

آغوش من به عشق تو ابراز می شود

کم کم غروب می کنم و باز آری آه

شب با خیال چشم تو آغاز می شود 

 

سیدجبار عزیزی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد