لبانت قند مصری ، گونه هایت سیب لبنان را
روایت می کند چشمانت٬ آهوی خراسان را
من از هر جای دنیا ، هر که هستم٬ عاشقت هستم
به مِهرت بسته ام دل را ، به دستت داده ام جان را
چنانت دوست می دارم٬ که با شوقِ تو می خواهم
بسازم وقف چشمت٬ تاک های مستِ پَروان را
بگویی ٬ سرمه دانت می کنم بازار کابل را
بخواهی ٬ فرش راهت می کنم لعل بدخشان را
تو را من می پرستم٬ بعد از این تا هر زمان باشم
نمی سازم دگر در بامیان٬ بودای ویران را
تو یاقوت یمن ، مشک ختن ، ماه بخارایی
به زلفت بسته ای هر گوشه٬ دل های پریشان را
کنار پنجره آواز می خوانی و افشانده است
صدایت رنگ و بوی هر چه گل، هر چه گلستان را
کنار پنجره گیسو به گیسوی شب و باران
حواست نیست ٬ عاشق کرده ای حتی درختان را
سید محمدضیاء قاسمی
روزی دل من که تهی بود و غریب
از شهر سکوت به دیار تو رسید
در شهر صدا که پر از زمزمه بود
تنها دل من قصه ی مهر تو شنید
چشم تو مرا به شب خاطره برد
در سینه دلم از تو و یاد تو تپید
در سینه ی سردم ، این شهر سکوت
دیوار سکوت به صدای تو شکست
شد شهر هیاهو ، این سینه ی من
فریاد دلم به لبانم بنشست
خورشید منی ، منم آن بوته ی دشت
من زنده ام از نور تو ای چشمه ی نور
دریای منی ، منم آن قایق خرد
با خود تو مرا می بری تا ساحل دور
کنون تو مرا همه شوری و صدا
کنون تو مرا همه نوری و امید
در باغ دلم بنشین بار دگر
ای پیکر تو ، چو گل یاس سپید
سلام و درودبر شما مطالب جالب بود موفق باشید
[گل]
سلام وسپاس دوست گرامی