از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

لبانت قند مصری

لبانت قند مصری ، گونه هایت سیب لبنان را

روایت می کند چشمانت٬ آهوی خراسان را

من از هر جای دنیا ، هر که هستم٬ عاشقت هستم

به مِهرت بسته ام دل را ، به دستت داده ام جان را

چنانت  دوست می دارم٬ که با شوقِ تو می خواهم

بسازم وقف چشمت٬ تاک های مستِ پَروان را

بگویی ٬ سرمه دانت می کنم بازار کابل را

بخواهی ٬ فرش راهت می کنم لعل بدخشان را

تو را من می پرستم٬  بعد از این تا هر زمان باشم

نمی سازم دگر در بامیان٬  بودای ویران را

تو یاقوت یمن ، مشک ختن ، ماه بخارایی

به زلفت بسته ای هر گوشه٬  دل های پریشان را

 

کنار پنجره آواز می خوانی و افشانده است

صدایت رنگ و بوی هر چه گل، هر چه گلستان را

کنار پنجره گیسو به گیسوی شب و باران

حواست نیست ٬ عاشق کرده ای حتی درختان را


     سید محمدضیاء قاسمی

نظرات 1 + ارسال نظر
faryad سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:02 ب.ظ http://beatit.blogfa.com

روزی دل من که تهی بود و غریب
از شهر سکوت به دیار تو رسید


در شهر صدا که پر از زمزمه بود
تنها دل من قصه ی مهر تو شنید


چشم تو مرا به شب خاطره برد
در سینه دلم از تو و یاد تو تپید


در سینه ی سردم ، این شهر سکوت
دیوار سکوت به صدای تو شکست


شد شهر هیاهو ، این سینه ی من
فریاد دلم به لبانم بنشست


خورشید منی ،‌ منم آن بوته ی دشت
من زنده ام از نور تو ای چشمه ی نور


دریای منی ، منم آن قایق خرد
با خود تو مرا می بری تا ساحل دور

کنون تو مرا همه شوری و صدا
کنون تو مرا همه نوری و امید


در باغ دلم بنشین بار دگر
ای پیکر تو ، چو گل یاس سپید

سلام و درودبر شما مطالب جالب بود موفق باشید

[گل]

سلام وسپاس دوست گرامی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد