کس نمی آید به بالین ، عاشقِ زار تو را
غالبا امیدِ صحّت نیست بیمار تو را
بس که خوارم ساخت عشقت ، می کنم دوری ز خلق
تا نبیند کس به این خواری ، گرفتار تو را
در خیالم غیر از این نبوَد که از بیداد تو
چون بمیرم من ، که یابد ذوق آزار تو را ؟
آرزو دارم که از عالم بر افتد رسم خواب
تا نبیند هیچ کس در خواب، دیدار تو را
طرحِ غوغا افکنم جایی که آیی در سخن
تا نیابند اهل مجلس ، ذوقِ گفتار تو را
شمع من ، هنگامه ی گرمت ز سوزِ صالحی است
مرگ او افسرده خواهد ساخت ، بازار تو را
محمد میرک صالحی مشهدی