از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

یک صندلی برای نشستن کنار تو

از روز دستبرد به باغ و بهار تو

دارم غنیمت از تو گلی یادگار تو تقویم را معطل پاییز کرده است در من مرور باغ همیشه بهار تو


از باغ رد شدی که کشد سر مه تا ابد بر چشم های میشی نرگس غبار تو فرهاد کو که کوه به شیرین رهات کند از یک نگاه کردن شوریده وار تو


 چشمی به تخت و پخت ندارم. 

 مرا بس است یک صندلی برای نشستن کنار تو

"حسین منزوی"

کم کم به سنگ سرد سیه می شود بدل
خورشید هم نچرخد اگر در مدار تو 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد