زیر کتف اعتمادم دشنه ای جامانده است
باور ناسور من با زخـــم تنـــها مانده است
شب چو ماه خاطرت مد می کند در چشم من
صبـــحدم برگونـه هـــایـــــم ردٌ دریا مانده است
گربه شک در کبوترخانـه روحــــــم پرید
بالشی از پَر برای گاهِ رویا مانده است
بوی سیب از سمت وسواسم نمی آید ولی
روی دستان گناهـــــم عطر حوا مانده است
خشت اول؛ دست معمار دلــــم لرزیده بود
عشق- این دیوار کج- محو ثریا مانده است
خنــــدهِ تکــــرار دارد روی لب اوقاتِ من
مردی از آینده در دیروزِ حالا مانده است
عباس کریمی