از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

تو! عاشق تر از این هم می توانی باشی آهو چشم..!

تو! عاشق تر از این هم می توانی باشی آهو چشم..!

اگر چـــه برده از من دل اشارت هـای ابرو..! ، چشم..!

بدون آن کــــه سرمه ، طــــرح نقشــــی دیگـــــر اندازد

دو شطّ ملتهب! ، حسّی از آتش! ، ماه! ، پارو! ، چشم..!

به جــز این وصفــــی از او در تب شعرم نمی گنجد:

تلاطم مو! ، غزاله پا! ، عسل گونه! ، هیاهو چشم..!

مسیر قاصدک ها را به چشم اش بسته اند انگار

قنـــاری در قفس انداخته این بار تیهــــو چشم..!

اگــــر آن تـــــرک شیرازی نخواهد مهـــربان گردد

بخارا را نمی بخشم بر او ، - هر چند هندو چشم..! –

بگــــو قدری بشوراند بــــــه ابــــــرم شطّ نابش را

بخند! ، هر چند در ظاهر بر این تقدیر ، اخمو چشم!

بریـــــز از آسمــــــانت بـــــــر فلات خستگــــــی هایــــــم

خدا! ، سقراط! ، من! ، آیینه! ، ساحل! ، نوشدارو! ، چشم..!

خداحافـــــــــظ تمــــام خاطــــــــرات بـــــــــی سرانجــــــــامم

که زنبور جدایی...! ، نیش..! ، جاده..! ، زهر..! ، کندو..! ، چشم..!

پس از این از خدا هـــم این نگاه خسته می گیرد

تمام شهر می خواند مرا من بعد ، ترسو چشم..!

دوبــــاره می چکد از سقف شعـــــرم ابـــــــر رویایت

تو! عاشق تر از این هم می توانی باشی آهو چشم..!؟  

 

سالار عبدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد