از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

می روم! اما نه دور از تو که دائم در منی

می روم! اما نه دور از تو که دائم در منی

گرچه گور خاطراتم را به توفان می کًنی!

می روم! تا آن من ِ من ، آن من دیگر شوم

خسته ام از این من ِ با چشم هایت ناتنی!

می روم! تا مردنــــم را دوره ای دیگــر کنم

شاید این نوبت جنون کاسه ام را بشکنی!

رفته ام از یــــاد تقویمت به قهــــر روزگار

ای در عمق خاطراتم تا همیشه ماندنی!

می مزم طعم عسل از شور لب چرخانی ات

ترُد و شیرین و خنک می ریزد از این منحنی!

زندگــی یعنـــی تنیدن بر مدار عــاشقی

سوختن در بغض ماندن با غروری آهنی!

زندگی یعنی همین! ای با جنونم متصل

ای شکوه برگ برگ آسمـانت خواندنی!

تــو! درون اشتیاق زخمی و توفانـی ام

شور را در اوج با ساز مخالف می زنی

گرچه سالار غزل تا بی نهایت "منزوی" ست

این غــــزل امــــا نشسته در ردیف "بهمنی"!

ای تمـــام آرزویم چشم هایت ، ناگهــــان

می روم ! اما نه دور از تو که دائم با منی!  

 

سالار عبدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد