گریه بس! آتش ضمیر آسمان پوشم ، بخند!
ای صدای خنـده ات را آفتــــابــــم مستمند!
ای مسیحای تلاطم ، مادر امواج شور
راه سیـــل رفتنت را بر مقاماتـــم ببند
شانه ام خالــی ست از پرواز شاهین غمت
شانه کن! آشفته ام رخصت بده تا آن پرند –
ه ی محبت عطری از موی به مشک آلوده ات
را ببــارد خالـــی فنجـــــــان فالـــــم را به قند
می توان فهمید عیـــار عشق بی پروای من؟
می توانی؟ راستی نرخ جنون خیزم به چند؟
هر کجا آهو نشانم می دهند اقلیم توست
بی محابا هر چه آهـو ، از عبورت می رمند
آسمـــان تاویل زیبایـــیت را خطی نوشت
عاشقی روی زمینت خواند در تورات و زند
شرح چشمت از حساب قرن هایم خارج است
وحـــدت زیبـــایــــی ات را می نگــارم بند – بند
سالار عبدی