از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

باران ببـــار ،اما بدان اینجا صفـــــــا را می کشند

باران ببـــار ،اما بدان اینجا صفـــــــا را می کشند

مجنون به صحرا می برند، حلاج ها را می کشند

اینجا تمــــــــام مردمان احساس غربت می کنند

باران غریبی کن فقط،چون آشنـــــا را می کشند

در انتظـــــــــار جامه ای با عطر و بوی یوسف اند

امـــا ببـــار و خود ببین باد صبــــــــا را می کشند

گل با تو می خندد ولی زنبـــــــور او را می مکد

باران نمی دانـی چطور اینجـــا وفا را می کشند

امروز زخـــم خاک را چون مرهمی می بــــاری و

فردا تو را پس می زند! اینجـــــا دوا را می کشند

می ترسم این را گویم و خشکی ببارد جـای تو

این مردمان ناسپاس حتی خـــدا را می کشند... 

 

پروین حیدری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد