از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

بیشتر از سنگهایت شیشه صدچندان شکست

بیشتر از سنگهایت شیشه صدچندان شکست

در پـــی خـــواب زمستــــان باور گلدان شکست

رفتنت کابــــوس هــــای بـــــاغ را تعبیــــر کرد

شاخه های سرو هم در عصر یخبندان شکست

عده ای در روستــــا با عشـــق مشکل داشتند

مرد چوپانی نی اش در دست نامردان شکست

دختــــر ارباب رعیــت زاده ای را جــــا گذاشت

قاب عکسی مشترک با چهره ای خندان شکست

.....

.....

.....

پک به سیگارش زد و توی گلویش حبس کرد

داد زد مهــر سکـوت کهنه ی زندان شکست

عصرها تنها نشستن-کافه-پی در پی دلش

با مــرور خاطراتـــی از حنــــابندان شکست

چـــای را یکبـــاره نوشید و لبش می سوخت ...آی

دست لرزید (استکان )در حسرت (قندان )شکست

.....

.....

بعد اقــرار هــــزار و سیصد و انـــدی غـــــزل!

بغض شاعر ساده در جمع هنرمندان شکست  

 

فواد میرشاه ولد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد