از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

من کویری خشکم اما ساحلی بارانیم

من کویری خشکم اما ساحلی بارانیم

ظاهـــری آرام دارد باطن توفانیــم

مثل شمشیر از هراسم دست و پا گم می کنند

خود ولــی در دستهـــای دیگــــران زندانیـــم

بس که دنبال تو گشتم شهره ی عالم شدم

سربلندم کـــرده خوشبختـــانه سرگردانیــــم

می زند لبخند بر چشمان اشک آلود شمع

هر کـــه باشد باخبـــر از گریــــه ی پنهانیم

هیـــچ دانایی فریب چشمهایت را نخورد

عاقبت کاری به دستم می دهد نادانیم  

 

سجاد سامانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد