از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

لب گشودی وغزل از سخنت می ریزد

لب گشودی وغزل از سخنت می ریزد

طعــم خرمای جنوب ازدهنت می ریزد‏

مـوج کارون به درازای شبی طولانیست

بس که درساحلش ازموج تنت می ریزد‏‏

باوجودی که هواشرجی خوزستانیست

چـــه نسیم خوشی ازپیرهنت می ریزد‏

خبرت نیست مگر،سوی دماوند نرو‏!‏

زیـــر سنگینــی نــــاز بدنت می ریزد‏‏

هستی وگریـه من دردِ نبودن ها نیست

اشک شوقیست که از آمدنت می ریزد

قصه ام،قصه آوارگی ارگ بم است‏

دلـــم از زلزله دل شکنت می ریزد

ترس وزن غـــزل وقافیه دارم ، غزلــــم ‏

ترس من لحظه شاعر شدنت می ریزد 

 

ابوالقاسم خورشیدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد