از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

کنار میروم که رد شوی

دستم را که رها میکنی،

سـُر میخورم توی بغل شب،
دو دستی میچسبدم.بوسهات را بغض میکنم،
نوازشت را میگریم،
و همآغوشیات را
عق میزنم
توی صورت شهر!لبخند میپاشی
روی بالشم.چشمت را نمیفهمم،
زبانت را هم،
با اینحال
بهتمامِ لهجههای دنیا،
دوستت دارم!حتا به لهجهی سکوت
وقتی به نام میخوانیم

 خودم را برایت کنار میگذارم
از خودم کنار میکشم،
تا کنارِ تو باشم،
تا تو در کنارِ خودت باشی 

 چقدر میپرسی: آدم شدی؟
خیالت راحت
من خیالِ آدم شدن ندارم!

"نسترن وثوقی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد