در خواب تو بیدار بودم
سرگردان و بیدار
حتا همان لباس صورتی هم تنت نبود
موهات دور صورتت...
دیدهای ماه خرمن میزند؟
آسمان مثل پردههای سیاه از دور صورتش فرومیریزد دیدهای؟...
نفس میزدی و من بین لبها و سینههات سرگردان بودم
گفتی کجایی؟
گفتم سرگردانی
قید زمان است نه مکان
عباس معروفی