از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

چگونه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی؟

چگونه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی؟

تو که قطره بارانی بر پیراهنم دکمه طلایی بر آستینم کتاب کوچکی در دستانم و زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم
مردم از عطر لباسم می فهمند
که معشوقم تویی از عطر تنم می فهمند که با من بوده ای از بازوی به خواب رفته ام می فهمند
که زیر سر تو بوده است...
 

نزار قبانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد