از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

این‌جا هیچ‌کس شبیه تو نیست...

آدم‌ها،

من را به یاد تو نمی‌اندازند

این‌جا هیچ‌کس شبیه تو نیست...

من در شهر

و در بین این‌همه آدم

همیشه دل‌تنگ‌ام...

اما همین‌که دور می‌شوم

همین‌که به درختی، کوهی، چشمه‌ای برمی‌خورم،

تو را می‌بینم..

تو را که دشت‌ها،

روی دست‌هایت می‌خوابند

و رودها،

ادامه‌ی رگ‌های تواند...

و آب‌

آب ِ وحشی

که من را به نوازش ِ عریانی‌اش وامی‌دارد

تصویر آینه‌ی توست...

دلم که تنگ می‌شود برایت

کنار آتش می‌نشینم،

دریا می‌کشم و

به درختان فکر می‌کنم...

  

مریم ملک دار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد