از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

داستان جالب

اینو حتما بخونین...عالیه
--------------------------
کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه ،
بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کردنتوانست الاغ را از درون چاه ،
بیرون بیاورد. پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد،...
کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند ..
تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.
مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار ،
خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت ،
و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی ،
خاک ها بایستد.روستایی هاهمینطور ،
به زنده به گور کردن ،الاغ بیچاره ادامه دادند ..
و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد،تا اینکه به لبه چاه رسید..
و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد..
 

 **** 

دوست من :مشکلات،مانند تلی ازخاک برسرما می ریزند..
وما همواره دو انتخاب داریم:
اول اینکه اجازه ندهیم مشکلات ما را زنده به گور کند..
و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود!
اگراز مشکلات برای بالا آمدن و رشد مان استفاده نکنیم ,
در چاههای زندگی گرفتارخواهیم شد....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد