از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

بوی پیراهن تو

اگر بشود که باز

باد بیاید و بوی پیراهنِ ترا به یادم بیاورد، 

  به خدا از تختِ ستاره و تاجِ ترانه خواهم گذشت  

 درِ بی‌کلیدِ زندانِ گریه را خواهم گشود  

 حواسِ همه‌ی کلمات را از دستورِ بی‌دلیل اسم و استعاره آزاد خواهم کرد 

  بعد هم حکومتِ دیر‌سال دریا را 

 

 به تشنه‌ترین مرغانِ بی‌اردی‌بهشت خواهم بخشید  

 من عاشق‌ترین امیرِ اقلیمِ آب و آینه‌ام
 

اگر بشود باد بیاید و باز بوی خیسِ گیسوی ترا به یادم بیاورد 

  به خدا به جای غمگین‌ترین مادرانِ بی‌خواب و خسته خواهم گریست 

  مسافران بی‌مزارِ زمین را از آرامگاه آسمان آواز خواهم داد  

 پیراهنِ شبِ نپوشیده را به خبرچینِ مجبورِ نان و گریه خواهم بخشید 

  و رو به گرسنگانِ بی‌رویا نامه‌ای روشن از نماز نور و عطر عدالت خواهم نوشت 

 

 که تشنه‌ترین مرغان بی‌اردی‌بهشت خوابِ آب دیده و دعای دریا شنیده‌اند.  


 به خدا او در باد خواهد آمد ...!  

 

سید علی صالحی 

این پایان مویه‌های مادران ماست  
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد