از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

من ونگاهم مال تو

دلتنگی من تمام نمی‌شود
همین که فکر کنم
من و تو دو نفریم
دلتنگ‌تر می‌شوم برای تو
چقدر دنیای رمان
قشنگ است نیمه شب
کاش ‌می‌توانستم
دست‌هات را بگیرم
و تو را بنویسم
کاش نقاشی بلد بودم
دوست داشتن تو
زیباترین گلی ا‌ست
که خدا آفریده
گفته بودم؟
آنقدر شوق‌انگیزی
که سجده می‌کنم
تو را
بلند بالای من!خیال کن از جنس آتشم
از همه‌ی دنیا که بگذرم
از آغوش تو
چشم نمی‌پوشم آقای من!نمی‌پوشم
تو شعر بگو
من تو را می‌نویسم
تو حرف بزن
من مست می‌شوم
سیر که نمی‌شوم!
داشتم با خدا
یک ‌قل دوقل بازی می‌کردم
تا دیدمت
سنگ‌ها را ریختم توی دامنش
دویدم به سوی تو
توفان
همه چیز را برده بود
ملافه راکشیدم
که تو را باد نبرد
بانوی من!
حالا همه چیز
جزیی از توست
زمین و آسمان و خدا
اگر خدا نیستی
چرا تکی؟
یگانه‌ی من!
توی شعر بگو
زندگی من با تو
عاشقانه است
تو با دست‌هات
من و بوسه‌هام
خورشید و خنده‌هات
مال من
بهار و بودنت
مال من
دلم را به گردنت می‌آویزم
من و نگاهم مال تو


"عباس معروفی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد