از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

باز کوتاه نکن مـــوی پدرسوخته ات

باز کوتاه نکن مـــوی پدرسوخته ات

بیخیال شب هوهوی پدرسوخته ات

محـــو تالار  هزار  آینه  نه ! لازم نیست

بشکن آن برجک و باروی پدرسوخته ات

هفت جد تو به من چه همه بودند ارباب

کـــج نکن این همه ابروی پدرسوخته ات

ناز بی ناز، همین گونه لوندی کافی ست

ول کن آن جنبل و جادوی پدر سوخته ات

لب سمرقند بخارا تن! غلتان غلتان

از کجا آمد آن گـوی پدرسوخته ات

گــوی یا این کــه بلا هرچه حسابش بکنی

چشم مشکین ، ختن آهوی پدرسوخته ات

وزن را رودکی از شانه زدن هات آموخت

از  غـــزل  بافتن  مــوی  پدر سوخته ات

ماه خارزم چرا ؟ ماه خودم باش فقط

ای فدای تو و سوسوی پدرسوخته ات

من حسودم چه کسی گفته بگردد؟ بیخود!

دور  دست  ِ تو  النگـــوی ِ  پدر سوخته ات

تخت و تاجت ملکه تا که نرفته ست به باد

رد کن آن بوســه ی کندوی پدرسوخته ات

بده تا مک بزنم اینهمه قایم نکنش

زیر ِ پیراهن ، لیموی پدرسوخته ات

دوست هرچند ندارم کـه بهارینه شوم

بفرست آن دو پرستوی پدرسوخته ات

شاید از نو به سرم زد بشکوفم که تو هم

بنشینی  لب  آن  جوی  پدر سوخته ات

بلــخ تا قونیه خاکستر بادت این شعــر

که تو تب/ ریزی هوهوی پدرسوخته ات

شهراد میدری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد