از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

از هر دری سخنی ...

خدایا ! تا خدائیش باش ...

مـن از آن روز کـه قـومم به شب آلـوده شـود

مـن از آن روز کـه قـومم به شب آلـوده شـود
و خــدا حــکــم به طــوفــان نـکــند می ترسم


مــن از آن مــســجــد و مــحراب فـراوانی که
برکــت ســفــره فـــراوان نــکــنــد مــی ترسم

من از این زندگی سخت اگر آخر کار
مرگ را ساده و آسان نکند می ترسم

نه که از بوسه ی معشوق بترسم هرگز !
از گناهی که پشیمان نکند می ترسم ...

یاسر قنبرلو

نظرات 1 + ارسال نظر
نادم جمعه 20 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 09:59 ق.ظ http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

گبر و ترسا و مسلمان هر کسی در دین خویش


قبله‌ای دارند و ما " زیبا نگار "خویش را



گر مراد " خویش " خواهی ترک وصل ما بگوی


ور مرا خواهی رها کن " اختیار خویش " را



دوستان گویند " سعدی " دل چرا دادی به عشق

تا میان خلق گم کردی " وقار خویش "را



ما صلاح خویشتن در بی‌نوایی دیده‌ایم


هر کسی گو " مصلحت " بینند کار خویش را‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍

سلام و درود بر شما دوست عزیز و بزرگوارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد