-
می خرامند روی دشت تنت دستهایم - دو گله ی آهــو -
جمعه 30 خردادماه سال 1393 10:47
می خرامند روی دشت تنت دستهایم - دو گله ی آهــو - آهوان خسته اند و لب تشنه دشت هم جابجا پر از کندو دشت یک اتفاق صورتی است مثل افسانه های کودکی ام مثلا عین راه ابریشــــم مثلا عین کـــــــــوه دالاهـــــو روستای نجیب شعر من است باغ اندام تو وجب به وجب چشم داری غزل غزل ، بادام گونه ، داری بغل بغل لیمــو تو که شاعر نبوده...
-
این پدر سوخته هی قهوه چرا می ریزد؟
جمعه 30 خردادماه سال 1393 10:46
این پدر سوخته هی قهوه چرا می ریزد؟ قهوه ی ترک چــــرا از لــــج ما می ریزد؟ بی شرف کافه بهم ریخته ول کن هم نیست دل جدا ، بوســـه جدا ، عشـوه جدا می ریزد صف کشیدند همه پشت دو پلکش چه بلند از خدا خاسته او هــم کــه بلا می ریزد هیچ کس مشتری خاطر ما دیگر نیست بس که او خنده کنان ناز و ادا می ریزد شک ندارم که نه قهوه ست،...
-
از این سوی خراسان بلکه تا آن ســـوی کنگاور
جمعه 30 خردادماه سال 1393 10:43
از این سوی خراسان بلکه تا آن ســـوی کنگاور چه طرفی بسته ام ای دوست از این نام ننگ آور؟ اگر سنجاق مویت وا شود از دست خواهم رفت کـــه سربازی چه خواهد کرد با انبــــوه جنگاور؟ دلم را پیشتر از این به کف آورده ای؛ حالا زلیخایی کن و پیراهنم را هم به چنگ آور به دست آور دل آن شاه ترســـو را به ترفندی به لبخندی سر این شیخ ترسا...
-
ردیف این غزل دشــوار می شد با بیندازم !
جمعه 30 خردادماه سال 1393 10:42
ردیف این غزل دشــوار می شد با بیندازم ! ولی با وامی از چشم تو شاید جا بیندازم! جهان زیباست بی تردید باید دید ولذت برد چـــرا باید نگاهی تیــــره بر دنیــا بیندازم؟ کمی پیرم ولی پیری که، عمری عاشقی کرده نمی خواهم خودم را از تک و از تا بیندازم نباید حرف مردم را به یاد من بیندازی!!! که من هم شانه ها را دم به دم بالا...
-
به شب و پنجره بسپار که بر می گردم
جمعه 30 خردادماه سال 1393 10:32
به شب و پنجره بسپار که بر می گردم عشق را زنده نگــه دار کـه بر می گردم بس کن این سر زنش "رفتی و بد کردی" را دست از این خاطـره بردار کــه بر می گردم دو سه روزی هم - اگر چند - تحمل سخت است تکیــه کـــن بــــر تن دیــــوار کــه بر می گردم بین ما پیشترک هر سخنــی بود گذشت عاشقت می شوم این بار که بر می گردم گفته...
-
تو می مانی ...
چهارشنبه 28 خردادماه سال 1393 20:03
نمیمیرد دلی کز عشق میگوید و دستانی که در قلبی، نهال مهر میکارد نمیخوابد دو چشم عاشق نور و طلوع روشن فردا و خاموشی ندارد، آن لبان آشنا، با ذکر خوبیها نخواهد مُرد آن قلبی که در آن عشق جاوید است تو میمانی در آواز پرستوهای آزاد و رها آن سوی هر دیوار تو میخوانی بهاران با ترنمهای هر باران تو میبینی گل زیبای باورهای...
-
چرا دلم را شکست ؟
دوشنبه 26 خردادماه سال 1393 18:48
به او بگویید . . این همه استخوان در بدنم بود چرا دلم را شکست…!!!
-
ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺻﺒـﺮ ، ﺑﺎﯾﺪ ﻣَﺮﺩ ﺁﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ
چهارشنبه 21 خردادماه سال 1393 23:33
ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺻﺒـﺮ ، ﺑﺎﯾﺪ ﻣَﺮﺩ ﺁﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ اگر مرد است ﺑﻐﺾ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮔﯿﺴﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺩ ﻭ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥﺗﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﯽ ﮐــﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ عصای دست من عشق است ، عقل سنگدل بگذار کـــه این دیوانه تنهـــا تکیه گاهش ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﺍﻭ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﺎﻥ ﺭﻭ ﺳﯿﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕــﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺩﻟﻢ...
-
قدری بخند
پنجشنبه 8 خردادماه سال 1393 08:58
آشنا هستی به چشمم صبر کن، قدری بخند حمیدرضا برقعی
-
تو را خواهم
چهارشنبه 7 خردادماه سال 1393 20:32
نه راحت از فلک جویم نه دولت از خدا خواهم و گر پرسی چه میخواهی؟ تو را خواهم تو را خواهم نمیخواهم که با سردی چو گل خندم ز بیدردی دلی چون لاله با داغ محبت آشنا خواهم چه غم کان نوش لب در ساغرم خونابه میریزد من از ساقی ستم جویم من از شاهد جفا خواهم ز شادیها گریزم در پناه نامرادیها به جای راحت از گردون بلا خواهم بلا...
-
دلتنگی
چهارشنبه 7 خردادماه سال 1393 20:26
دلتنگی پرنده کوچکی است که قفس اش را گم کرده است و بالهایش ... ابعاد آسمان را باور نمی کند !
-
ای کم شــده وفای تو این نــیز بگذرد
جمعه 8 فروردینماه سال 1393 19:28
ای کم شــده وفای تو این نــیز بگذرد و افزون شده جفای تو این نیز بگذرد زین بیش نیک بود به من بنده، رای تو گر بد شـــدست رای تو، این نیز بگذرد ... گر هست بی گناه دلِ زارِ مستمند در محــــنت و بلای تو این نیز بگذرد وصــل تو کی بود نظــر دلگـــشای تو گر نیست دلگشای تو این نیز بگذرد گر دوری از هوای من و هست روز و شب جای...
-
یاد آن شب که صبا در ره ما گل می ریخت
جمعه 8 فروردینماه سال 1393 19:19
یاد آن شب که صبا در ره ما گل می ریخت بر سر ما ز در و بام و هوا گل می ریخت سر به دامان منت بود و ز شاخ گل سرخ بر رخ چون گلت آهسته صبا گل می ریخت خاطرت هست که آنشب همه شب تا دم صبح شب جدا شاخه جدا باد جدا گل می ریخت نسترن خم شده لعل لب تو می بوسید خضر ، گویی به لب آب بقا گل می ریخت زلف تو غرقه به گل بود و هر آنگاه که من...
-
هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد
جمعه 8 فروردینماه سال 1393 19:13
هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد باشد که چو روز آید بر وی گذرت افتد زیبد که ز درگاهت نومید نگردد باز آن کس که به امیدی بر خاک درت افتد آیم به درت افتم، تا جور کنی کمتر از بخت بدم گویی خود بیشترت افتد من خاک شوم، جانا، در رهگذرت افتم ... آخر به غلط روزی بر من گذرت افتد گفتم که : بده دادم، بیداد فزون کردی بد رفت،...
-
چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری است
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1393 19:35
چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری است جای گلایه نیست ! کــه این رسم دلبری است هر کس گذشت از نظرت در دلت نشست تنهـــا گنـــاه آینـــه هـــا زود باوری است مهرت به خلق بیشتر از جور بر من است سهـــم برابر همگان ، نابرابری است دشنام یا دعای تو در حق من یکی است ای آفتاب هرچـــه کنـی ذره پروری است ساحــل جــواب سرزنش مـــوج را...
-
شیـرم و از دست آهـــویت فـــراری می شوم
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1393 19:33
شیـرم و از دست آهـــویت فـــراری می شوم می روم در گوشه ای مشغول زاری می شوم می سپارم یال و کـــوپال پریشان دست باد های و هــوی گریه های بیقراری می شوم می گذارم زیر پا قانون جنگل، هرچه باد بی خیال آنهمه قانـون مداری می شوم شیرها حق داشتند از جمع خود طردم کنند من فقـط ننگــم دلیل شرمساری می شوم جای خونت خــون دلها می...
-
مثل هر شب هوس عشق خودت زد به سرم
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1393 19:31
مثل هر شب هوس عشق خودت زد به سرم چنــد ساعت شده از زندگیــــم بی خبرم این همه فاصله ، ده جاده و صد ریل قطار بال پــرواز دلـــم کــــو که به سویت بپرم؟ از همان لحظه که تو رفتی و من ماندم و من بین این قافیــه ها گــم شده و در به درم تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگر این همه فاصله کوتـــاه شود در نظرم بسته بسته کدئین خوردم...
-
ﻫﻔﺖ ﺳﻴنی ﭼﻴﺪﻩ ﺍﻡ ﺑﺎ ﺳﻴﻦ ﺳﻴﺐ ﻋﺎﺷقی
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1392 08:19
ﻫﻔﺖ ﺳﻴنی ﭼﻴﺪﻩ ﺍﻡ ﺑﺎ ﺳﻴﻦ ﺳﻴﺐ ﻋﺎﺷقی ﺳﻨﺒﻠﻢ ﻫﻢ می ﺩﻫﺪ ﻋﻄﺮ ﻋﺠﻴﺐ ﻋﺎﺷقی ﻣﺜﻞ ﺳﻴﺮ ﻭ ﺳﺮﻛﻪ می ﺟﻮﺷﺪ ﺩﻟﻢ ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﺎ ﺗﻴﻚ ﺗﺎﻙ ﺳﺎﻋﺖ ﻭ ﺣﺲ ﻏﺮﻳﺐ ﻋﺎﺷقی ﺗﻮی ﺫﻫﻦ ِ ﺁﻳﻨﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﻮ ﺍﻓﺘﺎﺩی ﻭ ﺑﺲ ... ﺣﺮفی ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ ﻳﻌنی ﻓﺮﻳﺐ ﻋﺎﺷقی ﺳﺒﺰﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﻜﻪ میﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﺍﻳﻦ ﭼﺸﻢ ﺷﻤﺎ ﭘﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺳﻜﻪ ﻫﺎی ﺷﺎﻧﺲ ﺟﻴﺐ ﻋﺎﺷقی ﻣﺎهی ﺗﻨﮓ ﺑﻠﻮﺭﻡ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﺭﻳﺎ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺸﻨﻪ می...
-
فرش قرمز دل بیمارم
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1392 19:44
انتظار قدمت را میکشد قالی مندرس بی تابم فرش قرمز دل بیمارم جای نخ... خون میچکد از هر رجش!!! مجنون زمان (علی ساعدی فرد)
-
خدایا ..
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1392 16:56
خدایا.. پنجره ای برای تماشا و حنجره ای برای صدا زدن ندارم، امیدم به توست.. پس بی آنکه نامم را بپرسی و دفترهای دیروزم را ورق بزنی، رحمتت را در روزهای پایانی سال بر همه دوستانم جاری کن.. الهی آمین
-
نوروز مبارک
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1392 09:40
امروز جمال تو بر دیده مبارک باد بر ما هوس تازه پیچیده مبارک باد گل ها چون میان بندد بر جمله جهان خندد ای پرگل و صد چون گل خندیده مبارک باد خوبان چو رخت دیده افتاده و لغزیده دل بر در این خانه لغزیده مبارک باد نوروز رخت دیدم خوش اشک بباریدم نوروز و چنین باران باریده مبارک باد بی گفت زبان تو بی حرف و بیان تو از باطن تو...
-
غمت از تو وفادارتر است
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1392 22:59
هر روز دلـــــــم در غم تو زارتر است وز من دل بی رحم تو بیزارتر است بگذاشتی ام ، غم تو نگذاشت مرا حـــقا که غمـــت از تو وفـادارتر است رباعی از مولانا جلال الدین محمد بلخی
-
در دیده به جای خواب ، آبست مرا
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1392 22:57
در دیده به جای خواب ، آبست مرا زیرا که بدیدنت شتابست مرا گویند بخواب تا بخوابش بینی ای بیخبران ، چه جای خوابست مرا منسوب به سلطان ابوسعید ابوالخیر
-
بداغ نامرادی سوختم ای اشک طوفانی
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1392 22:53
بداغ نامرادی سوختم ای اشک طوفانی به تنگ آمد دلم زین زندگی ای مرگ جولانی در این مکتب نمیدانم چه رمز مهملم یارب که نی معنی شدم، نی نامه و نی زیب عنوانی از این آزادگی بهتر بود صد ره به چشم من صدای شیون زنجیر و قید کنج زندانی به هر وضعیکه گردون گشت کام من نشد حاصل مگر این شام غم را مرگ سازد صبح پایانی جوانی سلب گشت و حیف...
-
بیابانی ست عشق ای دل
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1392 22:46
بیابانی ست عشق ای دل که پیدا نیست پایانش به منزل کی رسی تا گم نگردی در بیابانش ندانم عشق را ملت ولی هر کس که عاشق شد مسلمان کافرش می خواند و کافر مسلمانش ... نه از کفرم حکایت کن نه از ایمان که عاشق را رضای دوست می باید نه کفر است و نه ایمانش اگر شادی رسد ور غم اگر زخم ست ور مرهم اگر رنج است ور راحت، بود در عشق یکسانش...
-
شکست عهد من
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1392 22:39
شکست عهد من و گفت هرچه بود گذشت ! بگریه گفتمش آری : ولی چه زود گذشت ! ... بهار بود و تو بودیّ و عشق بود و امید ، بهار رفت و تو رفتیّ و هرچه بود گذشت شبی به عمر ، گرم خوش گذشت آن شب بود ، که در کنار تو با نغمه و سرود گذشت چه خاطرات خوشی در دلم بجای گذاشت ، شبی که با تو مرا در کنار رود گذشت ! گشود بس گره آن شب از کارهای...
-
میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1392 22:29
میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت می خواری و مستی ره و رسم دگری داشت ... پیمانه نمی داد به پیمان شکنان باز ساقی اگر از حالت مجلس خبری داشت بیدادگری شیوه مرضیه نمی شد این شهر اگر دادرس و دادگری داشت یک لحظه بر این بام بلاخیز نمی ماند مرغ دل غم دیده اگر بال و پری داشت در معرکه عشق که پیکار حیات است مغلوب ٬ حریفی که بجز سر...
-
دنیا
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1392 22:27
هیچ کس نمانده است هرکه غایب است نیست هرکه هم که حاضر است توی باغ نیست! ؟؟
-
ای در دل من
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1392 22:24
ای در دل من میل و تمنا همه تو واندر سر من مایه سودا همه تو هر چند به روی کار در می نگرم امروز همه توی و فردا همه تو مولوی
-
اینجاست دلم
جمعه 23 اسفندماه سال 1392 10:20
سر بر آورد ز در گفت : کیی ؟ کارت چیست؟ گفتم : اینجاست دلم از پـــی آن آمـــــده ام ...عباس خیــــرآبادی