-
چقدر باید بگذرد ..
دوشنبه 9 تیرماه سال 1393 15:42
چقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تنِ کسی را که دوست داشته ... از یاد ببرد؟ و چقدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟... آنا گاوالدا
-
ای بکر ترین برکه! هلا سوره ی صافی!
جمعه 6 تیرماه سال 1393 21:30
ای بکر ترین برکه! هلا سوره ی صافی! پرهیز کن از این همه پرهیز اضافی! مهری بزن از بوسه به پیشانی سردم بد نام که هستیم به اندازه ی کافی! تلخینه ی آمیخته با هر سخنت را صد شکر! شکرپاش لبت کرده تلافی! با یافتن چشم تو آرام گرفتم چون شاعر درمانده پس از کشف قوافی.. چندی ست که سردم شده دور از دم گرمت.. بر گردنم از بوسه مگر شال...
-
مرا شکستی و من باز با تو بد نشدم
جمعه 6 تیرماه سال 1393 21:30
مرا شکستی و من باز با تو بد نشدم نشد شبیه تو باشم, نشد, بلد نشدم اگرچه شد بدی ات زخم بر دلم بزند ولی نشد که خیال تو را به هم بزند بدی نمی کنم و از دلم نمی آید منی که از بدی ات هم بدم نمی آید نشسته ای به دلم مثل پیرهن به تنم گذشته کار من از اینکه , از تو دل بکنم مزن به این در و آن در که دست بردارم تو هر چه هم بکنی باز...
-
گفتی سلام و شد بریده بریده بیان من
جمعه 6 تیرماه سال 1393 21:29
گفتی سلام و شد بریده بریده بیان من پرسیدی و فتاد به لکنت زبان من در سبز و آبی تلاطم دریای چشم تو شد همچو کبک و برف قصه ی راز نهان من با یک نگاه در غم عشقت بسوخت دل آش نخورده است مثل داستان من دل بردی و حواس و همه هوش و هستی ام تنها ز بار غافله جا مانده جان من عمریست در دلم هوای همان چند ثانیه آشفته گشته از تو زمین و...
-
خورشید را میدزدم فقط برای تو!
جمعه 6 تیرماه سال 1393 21:25
خورشید را میدزدم فقط برای تو! میگذارم توی جیبم تا فردا بزنم به موهایت فردا به تو می گویم چقدر دوستت دارم! فردا تو می فهمی فردا تو هم مرا دوست خواهی داشت . می دانم! آخ ... فردا ! راستی چرا فردا نمی شود؟ این شب چقدر طول کشیده ..چرا آفتاب نمی شود؟ یکی نیست بگوید خورشید کدام گوری رفته؟! "شل سیلوراستاین"
-
غزل گفتم، مبادا یک نفر هم بی خبر باشد
جمعه 6 تیرماه سال 1393 21:15
غزل گفتم، مبادا یک نفر هم بی خبر باشد که خواهان تو باید بی گمان مرد خطر باشد ببین نام تو را در شعر هایم منتشر کردم نباید تا ابد احساس، مفقودالاثر باشد! نه تنها بار غم را دوست دارم، شانه ی من هم دلش می خواهد آن "بامی که برفش بیشتر..." باشد نمی خواهم که عشق از ریشه هایم دست بردارد چه عیبی تک درختی از رفیقان...
-
پلک بستی که تماشا به تمنا برسد
جمعه 6 تیرماه سال 1393 21:13
پلک بستی که تماشا به تمنا برسد پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد چشم کنعان نگران است خدایا مگذار بوی پیراهن یوسف به زلیخا برسد ترسم این نیست که او با لب خندان برود ترسم این است که او روز مبادا برسد عقل میگفت که سهم من و تو دلتنگی است عشق فرمود: نباید به مساوا برسد ! گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر .. درد آنجا که...
-
یک لحظه دلم خواست که پهلوی تو باشم
جمعه 6 تیرماه سال 1393 21:09
یک لحظه دلم خواست که پهلوی تو باشم بیمحکمه زندانی بازوی تو باشم پیچیده به پای دل من پیچش مویت تا باز زمینخوردهی گیسوی تو باشم کم بودن اسپند در این شهر سبب شد دلواپس رؤیت شدن روی تو باشم طعم عسل عالی لبهات دلیلیست تا مشتری دائم کندوی تو باشم تو نصف جهانی و همین عامل شُکر است من رفتگری در پل خاجوی تو باشم امیر...
-
سخت دلگیری و از من گله داری چه کنم؟
جمعه 6 تیرماه سال 1393 21:07
سخت دلگیری و از من گله داری چه کنم؟ باز انگار سر غائله داری چه کنم؟ پیش آرامش من سخت به هم میریزی من که بی حوصله ام، حوصله داری،چه کنم؟ متلاطم شدی، از ساحل امن دیروز دور افتاده ای و فاصله داری، چه کنم؟ خود تراشیده ای اش، پیکره ای را که منم حال با پیکره ات مساله داری، چه کنم؟ میزنی، میشکنی، میشکنم، میخندی اشتیاقی...
-
باران که می بارد جدایی درد دارد
جمعه 6 تیرماه سال 1393 21:04
باران که می بارد جدایی درد دارد دل کندن از یک آشنایی درد دارد هی شعر تر در خاطرم می آید اما آواز هم بی همنوایی درد دارد وقتی به زندان کسی خو کرده باشی بال و پرت، روز رهایی درد دارد دیگر نمی فهمی کجایی یا چه هستی آشفتگی ، سر به هوایی درد دارد تقصیر باران نیست این دیوانگی ها تنها شدن در هر هوایی درد دارد باید گذشتن را...
-
امروز هم ..
دوشنبه 2 تیرماه سال 1393 15:10
امروز هم با "بی تو" بودن گذشت. خوش به حال "یادم" که همیشه باتوست...... ?
-
از پا افتادم
دوشنبه 2 تیرماه سال 1393 12:18
از پا افتادم آنقدر تو را قدم زدم حسین ناصری
-
وقتى تو میایى
دوشنبه 2 تیرماه سال 1393 08:57
وقتى تو میایى به سرزمینى خوشبخت بدل مى شوم به سرزمینى پر از آواز پرنده وقتى تو مى روى سر در گریبانم ... مثل مردمى که کسى را از دست داده اند. اوکتای رفعت
-
تـــلــخ تـــر از انــتـــظار . . .
دوشنبه 2 تیرماه سال 1393 08:56
تـــلــخ تـــر از انــتـــظار . . . انـتـظاریست که مـــی دانی پـایـان خــوشــی ندارد امـــــــّا ... بــــاز هــــم دل به پــایـــانـــی خــــوش مــی بــنــدی . . . ؟
-
سری درد می کرد و تو سردبودی
دوشنبه 2 تیرماه سال 1393 08:46
سری درد می کرد و تو سردبودی چرا بدترین شکل همدرد بودی تو هم مثل من توی لب تاب حیرت دراین شام بی وقت ، وبگرد بودی؟ ... و من هی بهانه، بهانه ، بهانه -وتو.... اعتنائی نمی کرد... بودی درون تبم آتشی تازه می شد که تو مارماهی خونسرد بودی به سنجاق روح تو پیوست بودم تو؟.... آنی که کرده مرا طرد ... بودی چه گفتی چه جفتی...
-
انصاف نیست
دوشنبه 2 تیرماه سال 1393 08:42
انصاف نیست دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی، و آنقدر بزرگ باشد که نتوانی آن کس را که دلت میخواهد حتی یک بار ببینی ... .. ... بهومیل هرابا
-
اینکه دلتنگ توام اقرار میخواهد مگر؟
یکشنبه 1 تیرماه سال 1393 17:46
اینکه دلتنگ توام اقرار میخواهد مگر؟ اینکه از من دلخوری انکار میخواهد مگر؟ وقت دل کندن به فکر باز پیوستن مباش دل بریدن وعده دیدار میخواهد مگر؟ عقل اگر غیرت کند یک بار عاشق میشویم اشتباه ناگهان تکرار میخواهد مگر؟ من چرا رسوا شوم یک شهر مشتاق تواند لشکر عشاق پرچمدار میخواهد مگر؟ با زبان بیزبانی بارها گفتی: برو!...
-
نگاهت را نمیخوانم ، نه با مایی ٬نه بی مایی !
یکشنبه 1 تیرماه سال 1393 16:47
نگاهت را نمیخوانم ، نه با مایی ٬نه بی مایی ! ز کارت حیرتی دارم ٬ نه با جمعی نه تنهایی گهی از خنده گلریزی ٬ مگر ای غنچه گلزاری ؟ گهی از گریه لبریزی٬ مگر ای ماه ٬ دریایی ؟ چه می کوشی به طنّازی ٬ که بر ابرو گره بندی به هر حالت که بنشینی ٬ میان جمع ٬ زیبایی درون پیرهن داری تنی از آرزو خوشتر چرا پنهان کنی ای جان ؟ بهشت...
-
دلم گرفته ..
یکشنبه 1 تیرماه سال 1393 16:26
من دلم گرفته است هر چه می روم نمی رسم رد پای دوست… ... کوچه باغ عشق… سایبان زندگی کجاست ؟؟؟؟ ؟
-
نگران نباش
یکشنبه 1 تیرماه سال 1393 15:56
نگران نباش نمی شود دوستت نداشت لجم هم که بگیرد از دستت دفترچه ی خاطراتم پر از فحش های عاشقانه میشود ! ؟
-
من رد پای توام
یکشنبه 1 تیرماه سال 1393 15:31
جنگل رد پای باران است ویرانه رد پای توفان من ... رد پای توام همیشه پشت در خانه ات تمام می شوم.. علیرضا راهب
-
آن قدر نیا
یکشنبه 1 تیرماه سال 1393 15:25
نیا آن قدر نیا که دلم هر روز برای خودم تنگ و تنگتر شود ... نیامدی و این بهار هم بی تو به سر شد... نیا بی تو دیوانی را از بر میکنم ؟
-
هرچند سهم شادی ام از این جهان کم است
یکشنبه 1 تیرماه سال 1393 15:21
هرچند سهم شادی ام از این جهان کم است آنچه مرا به شعر گره می زند ، غم است دلشوره ها همیشه به من راست گفته اند دلشوره ام همیشه برای تو مبهم است! سرکش شدم، بهانه گرفتم، ندیدی ام! یک بار هم نشد که بپرسی چه مرگم است! من باختم غرور خودم را دراین میان یک شاه بی سپاه ، شکستش مسلم است بعد از تو نام دیگر آغوش ِ بسته ام دیگر...
-
دل به هـــر کـــس مسپار !!!
یکشنبه 1 تیرماه سال 1393 15:15
دل به هـــر کـــس مسپار !!! گــــرچه ، عاشــــق باشد ...... حکم دلداری ، فقط عشق که نیست ... ... او بجــــز عشــق باید ، لایق عمق نگاهت باشد ...... و کمی هم بیــــــمار ....... تا نگاه تو تسکین دهد روحش را ... دل به هـــــر کــــس مســـــپار ...!!! ؟؟
-
همیشه در دلم هستی
یکشنبه 1 تیرماه سال 1393 15:14
نیمی از دلم را عشق فراگرفته و نیم دیگرش را شعر اما تو نه عشق را می شناسی و نه شعر را ... از پشت تمام پنجره های باز و بسته جستجویت می کنم اما همیشه در دلم هستی! لطیف هلمت ترجمه : فریاد شیری
-
بعضی آدمها..
شنبه 31 خردادماه سال 1393 20:54
بعضـــی آدمـــ ها ، کبریتـــی کوچکـــ اند که تاریکـــی هایمان را لحظه ای ، و فقــط لحظه ای روشـــن می کنند ... بعضــی آدمــ ها امّا بغض اند در چشمهایتـــ حلـقـه می زنند و می افــتـنـــد ؟؟
-
کسی حرف دلم را نمی فهمد
شنبه 31 خردادماه سال 1393 20:40
کسی حرف دلم را نمی فهمد ... کسی که دلی خوش داشته باشد با من بیاید ... پا به پا.... سید حسین دریانی
-
چگونه می توان
شنبه 31 خردادماه سال 1393 20:34
چگونه می توان به دو آیینه ای که تا ابد به روی تو حیران اند ... ندیدن آموخت! به این دریچه ها که رو به روی صدای تو باز می شوند چگونه می توان نشنیدن آموخت! « یوسف علی میرشکاک »
-
پا به پای کودکی هایم بیا
شنبه 31 خردادماه سال 1393 11:59
پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز عشق همبازی نشو بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان مادری...
-
منظومه ها ...
شنبه 31 خردادماه سال 1393 09:38
پس این ها همه اسمش زندگی است : دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد ما زنده ایم، چون بیداریم ما زنده ایم، چون می خوابیم و رستگار و سعادتمندی م، زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان...