-
تو خوابیده ای آرام
شنبه 31 خردادماه سال 1393 09:37
تو خوابیده ای آرام و من پشت پلک تو آنقدر می بارم تا پنجره را باز کنی .. دستهات را زیر باران بگیری و بخندی ... " عباس معروفی "
-
عصر سنگی...
شنبه 31 خردادماه سال 1393 09:36
بزرگ ترین سوال این روزهای اطرافیانم شده ای ... بیچاره من! هنوز می ترسم بگویم که عاشقت شده ام چه رسد به گفتن قصه شکستنم ... درد نفهمیدن عشقم درد نپذیرفتنم درد شکستنم به کنار ... کنایه ها را چه کنم؟ تو چه میدانی الان ساعت چند است تو چه میدانی با اشک از نرسیدن نوشتن چه دشوار است ... نمیدانی ... من می نویسم و تو در خواب...
-
بهار دست های توست
شنبه 31 خردادماه سال 1393 09:35
بهار دست های توست و شکوفه های درختی که مثل لبخند تو نام اش را نمی دانم. سرخی گونه هات دل سیب های هفت سین را برده و نگاه تو سبز ترین خیال دنیاست وقتی آفتاب گرم می افتد روی دیوار نگاه حتمن جایی دورتر از اینجا، تو داری چشم هات را باز می کنی چه ساده ایم ما نمی دانیم این نسیم فروردین عطر گیسوهای معشوق است افتاده به جانِ...
-
آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟
شنبه 31 خردادماه سال 1393 09:34
آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟ وآنکه بیرون کند از جان و دلم دست کجاست؟ وآنکه سوگند خورم جز به سر او نخورم وآنکه سوگند من و توبه ام اشکست کجاست؟ وآنکه جانها به سحر نعره زنانند ازو وآنکه ما را غمش از جای ببُردهست کجاست؟ جانِ جانست، وگر جای ندارد چه عجب ! این که جا می طلبد در تن ما هست، کجاست؟ غمزۀ چشم بهانهست...
-
همیشه باش
شنبه 31 خردادماه سال 1393 09:33
همیشه باش هیچ نیمکتی طاقت بغض مرا ندارد. ؟
-
دلتنگی یعنی...
شنبه 31 خردادماه سال 1393 09:33
دلتنگی یعنی خیابانی شلوغ پر از همه آنها که شبیه تو اند مثل ساعتی که سازش کوک نیست و هیچ منتظری نگاهش نمی کند چیزی شبیه پیانو های بعد از ظهر در کافه هایی که میزی در آن تنها نیست و صدای خنده های تو تنها صدایی است که باورش نمی کنم عشق های کوبیسم از در و دیوار شهر بالا می روند و دوست داشتن های مدرن تلخ تر از همیشه اند این...
-
ﺑﻬﺎﺭ، ﺑﯽﺣﻀﻮﺭِ ﻗﺪﻡﻫﺎﺕ
شنبه 31 خردادماه سال 1393 09:32
ﺑﻬﺎﺭ، ﺑﯽﺣﻀﻮﺭِ ﻗﺪﻡﻫﺎﺕ ﮐﺎﺑﻮﺱِ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺍﺏِ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﺳﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺷﮑﻮﻓﻪ، ﺑﻬﺎﻧﻪﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ﻭَ ﺗﻮ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦِ ﺗﻤﺎﻡِ ﻓﺼﻞﻫﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻫﻨﺪ . "ﺳﯿﺪﻣﺤﻤﺪ ﻣﺮﮐﺒﯿﺎﻥ"
-
آدم ها هم گاهی می توانند آدم باشند
شنبه 31 خردادماه سال 1393 09:31
باید خیال بافت روزها را و شب ها را پس انداز کرد هیچ شمعی دل به باد نمی بندد اگر مجبور نباشد و هیچ ابری نمی بارد اگر ذائقه زمین عوض شود اتفاق یعنی یک نفر پنجره را باز بگذارد و لک لک ها کودکان را به خانه شان برسانند یعنی یک مادر خودش را به دنیا بیاورد از آسمان فرشته ببارد و درختان گمان کنند بهار شده است آری آدم ها هم...
-
دلخوشم ...
شنبه 31 خردادماه سال 1393 09:30
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست قانعم ، بیشتر از این چه بخواهم از تو گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن من همین قدر که گرم است زمینم کافیست من همین قدر که با حال و هوایت گه گاه برگی از...
-
عقل بیهوده سر طرح معما دارد
شنبه 31 خردادماه سال 1393 09:27
عقل بیهوده سر طرح معما دارد بازی عشق مگر شاید و اما دارد با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت سر سربسته چرا اینهمه رسوا دارد در خیال آمدی و آینه ی قلب شکست آینه تازه از امروز تماشا دارد بس که دلتنگم اگر گریه کنم می گویند قطره ای قصد نشان دادن دریا دارد تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد عشق...
-
لطفا با من گریه کن...
شنبه 31 خردادماه سال 1393 09:26
چیزهایی هستند که میتوانند مرا له کنند مثل صورتهای بیروح مثل پاکتها مثل کلوچهها مثل زنهای اجیر شده مثل کشورهایی که ادعای عدالت میکنند مثل آخرین بوسه و اولین بوسه، مثل دستهایی که زمانی عاشق تو بودند و تو اینها را میدانی، لطفا با من گریه کن... "چارلز بوکوفسکی"
-
آفتابگردان..
شنبه 31 خردادماه سال 1393 09:26
به تو می خندند؟ گل های آفتاب گردان؟ نه بر برکه خیال های دور تاکنون حضور مواج چهره تو بهشتی است که تنها کولیان بر آن آشیان می سازند تا خاطره تلخ راه های سخت شیب گذشته شیرین بر چشمان تو نقش گیرد لبخند تو دختر میزبان خوابی به عمق تمام خیال های ناخواسته است پروانه های پنهان در ابرهای بازدمت زیبا دختر کولی گل های زمین را...
-
می آیی...
شنبه 31 خردادماه سال 1393 09:24
می آیی... همراه می شویم همراز می شویم شاد و سرمست از این همدلی اما هوس این حس دیرآشنای نامأنوس این هاله پر ابهام هزار نقش کدر می کند آبی آسمان خیالم را... "سحر دوستی"
-
جغد دهشت
شنبه 31 خردادماه سال 1393 09:23
بر دیوار اتاق خوابت میخ میکوبی به جای آویختن عکسم، خودم را بر دیوار میآویزی آیا این همان چیزی است که انسان با عشق ما را بدان فرا میخوانَد؟ چگونه از پرواز شب آزادی و اسرار آویخته در بالهایم شانه خالی کنم در حالی که بالهایم به غبار سایهها آغشته است تا به صورت مومیایی درآیم؟ آیا این همان چیزی است که زنان عاشق مدعی...
-
دلم گرفته است
شنبه 31 خردادماه سال 1393 09:22
دلم گرفته است دلم گرفته است به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیده ی شب می کشم چراغ های رابطه تاریکند چراغ های رابطه تاریکند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی ست . "فروغ فرخزاد"
-
قشنگ ترین آرزویم
شنبه 31 خردادماه سال 1393 09:21
قشنگ ترین آرزویم در دستهایم گنجشک کوچکی می شود که لاجرم پرش می دهم ! " فخری برزنده "
-
ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺻﺒـﺮ ، ﺑﺎﯾﺪ ﻣَﺮﺩ ﺁﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ
جمعه 30 خردادماه سال 1393 11:40
ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺻﺒـﺮ ، ﺑﺎﯾﺪ ﻣَﺮﺩ ﺁﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ اگر مرد است ﺑﻐﺾ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮔﯿﺴﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺩ ﻭ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥﺗﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﯽ ﮐــﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ عصای دست من عشق است ، عقل سنگدل بگذار کـــه این دیوانه تنهـــا تکیه گاهش ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﺍﻭ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﺎﻥ ﺭﻭ ﺳﯿﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕــﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺩﻟﻢ...
-
چشم های تو " شهر ِ نو " بودند پیش از آغاز ِ شهربانی ها
جمعه 30 خردادماه سال 1393 11:39
چشم های تو " شهر ِ نو " بودند پیش از آغاز ِ شهربانی ها گیسوان : مست های ژولیـــده ، ابروان : مخلص ِ فلانی ها پیش از آغاز ِ" شهر نو" شاید چشم هایت پیاده رو بودند زنده در مـرده ی خیابان ها ، مـرده در زنده ی تبانـــی ها بعد از آن خلط ِ مبحثی بودند نبش ِ جمهوری خیابان ها ابروان : مردگان ِ سر بالا ،...
-
دل تهرانــی ات شاید نمی بیند اراکی را
جمعه 30 خردادماه سال 1393 11:38
دل تهرانــی ات شاید نمی بیند اراکی را که می ریزد کماکان روی دستش آب پاکی را چه گیسو های " خودمختار " درهم برهمی داری کـــه بر هم می زند نظــــم خیابان های خاکی را تو در جریان نبـــودی سال ها جریان مشکوکی که در طول ِ تنت می گفت عرض ِ سینه چاکی را "اولوالعزم " خیابان های عالم می شوی روزی مده فتوا...
-
می خندی و لباس شب از شهر می دری
جمعه 30 خردادماه سال 1393 11:38
می خندی و لباس شب از شهر می دری اینــگونه در نظام جهـــان دست می بری! دامن خلیج، چهره خزر، مو هزار چم در یک نگاه پنجره ای رو به کشوری خواهان "پهلوی" شده این شهر، .بلکه تو برداری از هراس "رضـــا شاه " روسری باور نکردنی است پس از قرنها هنـــوز چون دلبران دوره ی سعدی ستمگری مویت سپاه موج و دلم قلعه ای...
-
هرچند پیش روی تـــو غرق خجالتند
جمعه 30 خردادماه سال 1393 11:37
هرچند پیش روی تـــو غرق خجالتند چشمان این غریبه فقط با تو راحتند بانــو...به بی قراری شاعـــر ببخش اگــر این شعرها به حضرت چشمت جسارتند آغوشت آشیانه ی گرم کبوتران لبخندهات ... حس نجیب زیارتند دور از نگاه سرد جهان...دست های من با بافه های موی تـــو سرگـــرم خلوتند دنیا سکوت های مرا ساده فکر کرد از حرف دل پرند ... اگر...
-
باز کوتاه نکن مـــوی پدرسوخته ات
جمعه 30 خردادماه سال 1393 11:37
باز کوتاه نکن مـــوی پدرسوخته ات بیخیال شب هوهوی پدرسوخته ات محـــو تالار هزار آینه نه ! لازم نیست بشکن آن برجک و باروی پدرسوخته ات هفت جد تو به من چه همه بودند ارباب کـــج نکن این همه ابروی پدرسوخته ات ناز بی ناز، همین گونه لوندی کافی ست ول کن آن جنبل و جادوی پدر سوخته ات لب سمرقند بخارا تن! غلتان غلتان از کجا آمد آن...
-
می ترسم از خودم کـــه گنـــاه مکررم
جمعه 30 خردادماه سال 1393 11:03
می ترسم از خودم کـــه گنـــاه مکررم در کار و بار شخص خدا دست می بَرم انسانی از تبار نمی دانم از کجـا شیطانی از حوالی ِدنیای دیگرم خواناترین نوشته ی تاریخ کافری مبهم ترین نشانه ی تکفیر آخرم آتش بیار ِ معرکــه ی ارتداد محض با سوره های روشن ایمان مغایرم اینم،همین که یکسَره آتش نوشته اند از فکـــــر ِ عامیانــه ی مردُم...
-
مهربانی میکنند این روزها کلاش ها
جمعه 30 خردادماه سال 1393 11:02
مهربانی میکنند این روزها کلاش ها دسته جمعی سمت مسجد میروند اوباش ها لات های ایــن محل تا آمدی عاقل شدند دلبرم...! حسن ِختام ِ خشم ها ، پرخاش ها رد شدی از برگ های خشکِ پاییزی و بعد... جنگ برپا شد میان تک تک فراش ها چشم هایت سبز یا آبی ست؟ یا تلفیقی است؟ چشم هایت سوژه شد بین همه نقاش ها... از زمانی کـــه نگاهت را به...
-
شیر شد هر کس کنارت، خط بکش بر باورش
جمعه 30 خردادماه سال 1393 11:01
شیر شد هر کس کنارت، خط بکش بر باورش سکه را این بار برگـردان به روی دیگرش دور خود چرخید، در راه تو هر کس پا گذاشت دایــره فرقــی ندارد ایـــن سرش با آن سرش گاه در هر حالتی یکرنگ بودن خوب نیست مثل تقویمی که با تو زرد شد سرتاسرش حال تو چون حرکت تقویم سال شمسی است اولش با روی خوش می آیی اما آخـرش... قهر در اوج یکی بودن هم...
-
فنجان قهوه ... آتش شومینه ... بی خیال
جمعه 30 خردادماه سال 1393 11:00
فنجان قهوه ... آتش شومینه ... بی خیال اینها کــه چشم توست در آیینه! بی خیال اینجا فقط منم... و همین صندلی پیر در یک غروب ساکت آدینـــه بی خیال این روزنامه هم همه چیزش سیاسی است من را چـــه به تحول کابینــــه ؟! بــی خیال من را همین خبر که تو یاد منی بس است هم ریشه اند دلبــــری و کینه... بی خیال نزدیک تر بیـــا کــــه...
-
شادی همیشه سهم خودت غم غنیمت است
جمعه 30 خردادماه سال 1393 10:58
شادی همیشه سهم خودت غم غنیمت است شادی اگـــر زیاد اگـــر کـــم غنیمت است معشوق شعرهای کهن گرچه بی وفاست گاهــی خبـــر بگیرد از آدم غنیمت است ای خنده ات شکوفـــه ی زیتـــون رودبار خرمای چشم های تو در بم غنیمت است چشمان تو غنائم جنگی ست بی گمان با من کمی بجنگ که این هم غنیمت است گل های سرخ آفت جان ِ پرنده هاست در گوشه ی...
-
ذره ذره آتشم زد بعد از آن هم دود شد
جمعه 30 خردادماه سال 1393 10:56
ذره ذره آتشم زد بعد از آن هم دود شد پیکــرم خاکستر هرآنچه می فرمود شد مثل بادی می وزد ایــن روزگار لعنتـی خاطرم آزرده تر تسلیم هرچه بود شد شاخه ها را ، برگ ها را بعدازآن هم ریشه را آنچنان خشکانده که ، تا هستی ام نابود شد از وصیت حرف خواهــم زد بـــه روح مادرم روح من وابسته ی این فرصت محدود شد کاش ابراهیـــم می آمد و...
-
از همان روزی که در باران سوارم کردهای
جمعه 30 خردادماه سال 1393 10:55
از همان روزی که در باران سوارم کردهای با نگاهت هیـــچ میدانی چکارم کــردهای؟ با تــو تنهـــا یک خیابان همسفر بودم ولی با همان یک لحظه عمری بیقرارم کردهای جرعهای لبخند گیــرا - از شراب جامدت بر دلم پاشیدهای _ دائم _خمارم کردهای موج مویت برده و غرق خیالم کردهاست روسری روی سرت بود و دچارم کردهای! تازه فهمیدم که...
-
تا نگهبانان ابــرو دستشان بر خنجــر است
جمعه 30 خردادماه سال 1393 10:51
تا نگهبانان ابــرو دستشان بر خنجــر است فتح چشمان قشنگت مثل فتح خیبر است رنگ چشمت بهتریــن برهان اثبات خداست «قل هو الله احد» گوید هر آن کس کافـَر است انحنای ناب مژگانت «صراط المستقیم» از نگاهت دل بریدن هم جهاد اکبر است خندههایت چون عسل حتی از آن شیرینترند هر لبت تمثیل زیبایی ز حوض کوثر است بوسههایت طعم حوّا...